چشمه سار آنیاز
درود ای آبی دریای هستی درود ای آنکه بی من مست مستی درود ای زلال چشمه ساران درود ای شیرمردبختیاران

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهجمعه 7 شهريور 1393برچسب:دوست,یا,دشمن,, توسط mansoor

تاریخچه کاخ کوروش برازجان «کاخ کوروش دشتستان» تاریخی و بسیار مهم از دوران پر تمدن ایران، این کاخ در سال ۱۳۵۰ به وسیلهٔ هیأت باستان شناسی ایران حفاری شده‌است. با توجه به شیوه‌های معماری و استفاده از سنگ سیاه و سفید زمان احداث آن را به دورهٔ کوروش بنیان گذار زنجیره هخامنشی منسوب کرده‌اند. این کاخ که در جنوب شرقی برازجان و در کنار رودخانه خشک آردی قرار دارد یکی از پایگاه‌های مهم ایران دورهٔ هخامنشی در ساحل خلیج فارس بوده‌است. کاخ برازجان بر طبق تحقیقاتی که انجام شده در اواخر سلطنت کوروش ساخته و پرداخته شده‌است و از نظر حجاری و هنر معماری آن چنان که از پایه ستون‌ها و اشیاء کشف شده بر می‌آید جدیدتر و ظریف تر از پاسارگاد است. بنابراین می‌توان گفت که این بنا هنگامی ساخته شده که هنر اصیل حجاری و معماری عصر کوروش به تکامل رسیده‌است. متاسفانه به علت ناتمام ماندن بنا چنین به نظر می‌رسد که علل عقیم ماندن این کاخ مصادف با مرگ او به سال ۵۲۹ پیش از میلاد است. بنابراین می‌توان تاریخ بنای کاخ برازجان را در همین حدود یعنی ۵۲۹ قبل از میلاد دانست. یکی از آثار ارزشمند و بی‌نظیر‌، کاخ زمستانی کورش هخامنشی است که در جنوب غربی برازجان قرار دارد و این اثر عظیم فاصله‌ای حدود 500 متر تا جاده‌ی بوشهر ـ برازجان دارد. این بنای زیبا در سال 529 قبل از میلاد به وسیله‌ی سر سلسله‌ی هخامنشیان یعنی کورش هخامنشی ساخته شده ولی به علت مرگ او در این سال ناتمام مانده و فقط ته ستون‌های کاخ که از سنگ‌های سیاه و زرد رنگ ساخته شده به جا مانده است. در سال 1351 که کارگران در حال حفر کانال جهت رساندن آب به شهر بوشهر بودند، در این مکان به سنگی سیاه دست یافتند که با انعکاس خبر به فرمانداری و اعزام تیمی از باستان‌شناسان به منطقه پس از حفاری متوجه شدند که کاخ زمستانی کورش در این منطقه واقع شده است. این بنا از سال 1351 تا سال 1382 در زیرزمینی مدفون بود که در سال 1382 به همت استاد بزرگ دکتر "علی اکبر سرافراز" حفاری لازم صورت پذیرفت و ته ستون‌ها آشکار شدند و این بنا مورد توجه جهانگردان و علاقه‌مندان به فرهنگ ایران زمین قرار گرفت. از آن سال تا کنون در چند مرحله، حفاری صورت گرفته که هنوز هم به حفاری و کاوش نیاز است. بنا به عقیده‌ی باستان‌شناسان، این بنا در کنار شهر " تا او که" taoke ـ که شهری تاریخی بوده ـ قرار داشته و این شهر مسیر شمالی ـ جنوبی داشته و تا نزدیکی روستای بنداروز ادامه داشته است. ته ستون‌های این کاخ از نظر معماری بسیار زیبا و در نوع خود بی‌نظیر هستند. حجاری که بر روی این سنگ‌ها صورت گرفته به شکل دایره است و طرز قرار گرفتن سنگ‌ها بر روی هم، دیده‌ی هر رهگذری را به طرف خود جلب می‌کند و هنر و معماری گذشته‌ی ایران زمین را به یاد می‌آورد که چه زیبا این معماران پر تلاش در کنار رشته کوه گیسکان این سنگ ها را حجاری نموده و پس از آن با طی کردن مسیری طولانی این سنگ‌ها را به منطقه حمل نموده و در این مکان قرار داده‌اند. باستان‌شناسان هدف از ساخت این بنا‌ی عظیم در این منطقه را تسلط داشتن بر‌آب‌های خلیج فارس و نظارت بر ساحل خلیج‌فارس دانسته‌اند که می‌تواند سند محکم و قاطعی از تسلط ایرانیان بر خلیج‌فارس باشد. البته در گذشته راه‌های قدیمی استان یعنی راه توز ـ تا اوکه ـ لیان از کنار این شهر می‌گذشته و شهرهای باستانی استان یعنی سیراف در جنوب و مهرویان و سی‌نیز در شمال و نجیرم و لیان و توز را به هم وصل می‌نموده است. عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهیک شنبه 15 دی 1392برچسب:کاخ ,کوروش ,دشتستان,, توسط mansoor
   بودا


می گویند بودا هر گاه با بی احترامی یا بد رفتاری کسی مواجه می شده…از او تشکر می کرده ! وقتی علت را می پرسیدند.. بودا می گفته : زندگی آینه ای است که ما خود را در آن می بینیم. نوع رفتار دیگران با ما نشانه وجود منشاء آن نوع رفتار در خود ماست که بعنوان همسان جذب شده است. و بدینگونه می توان عیوب خود را یافت. اگر مخالفان خود را به‌ پای چوبه‌ی اعدام می کشانی ! بدان‌ صاحب عقلی هستی بسان طناب . و اگر مخالفان خود را به‌ زندان می فرستی! بدان صاحب عقلی هستی بسان قفس . و اگر با مخالفان خود به‌ جنگ درمی افتی! بدان صاحب عقلی هستی بسان چاقو . و اما اگر با مخالفان خود به‌ بحث و گفتگو می پردازی و آنها را متقاعد می سازی و به‌ سخنان حق آنها قناعت می کنی! بدان صاحب عقلی هستی‌ بسان عقل !! عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهچهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:صاحب ,عقلی ,هستی, , توسط mansoor

نامه تاريخي و ماندگار سپهسالار ارتش ايران رستم فرخزاد به برادرش كه آخرين سخنان وي را در آن نمايان ميكند يكي از برجسته ترين اسناد فرهنگي و تاريخي كشورمان است كه دور انديشي اين سردار دلير ميهن دوست را براي ما به يادگار گذاشته است . رستم فرخزاد در اين نامه آينده ايران و نژاد پاك ايراني پس از فتح وحشيانه ايران بدست اعراب را تاريك و تعصف بار ميداند . وي برادرش را پند ميدهد كه در برابر كشورش و پادشاهاه ايران زمين لحظه اي به انديشه حفظ جان خويش نباشد همانگونه كه خود وي براي كشورش جان داد . زيرا مانند ما انسانها بسيار در اين جهان سپنج مي آيند و ميگذرند و اين خاك مقدس كشورمان و عظمت و منش ايران زمين است كه بايستي پايدار و ميراثي جاودانه براي ابديت باقي بماند . يكي ديگر از مباهات ديگر اين نامه تاريخي كه حكيم انوشه روان فردوسي بزرگ براي ما جاودانه نموده است آينده ايران و يورش وحشيانه اي است كه به نام خدا اعراب به ايران وارد كردند . وي هشدار ميدهد كه اگر ايستادگي نكنيم نسلهاي پس از ما بر ما خرده خواهند گرفت كه به راستي چرا ايران جولانگاه تازيان بيابانگرد شد ؟ آينده اي كه از ايران در اين نامه برداشت مي شود بسيار شبيه به ايران پس از اسلام است و هزاران جنايت و كشتار و در هم آميختگي نژادهاي يورش برنده به ايرانيان است . جناياتي همچون تكه تكه كردن بابك خرمدين سردار ايراني ................................................................................................................................................................................................................................................................ يكي نامه سوي برادر به درد نبشت و سخنها همه ياد كرد نخست آفرين كرد بر كردگار كزو ديد نيك و بد روزگار دگر گفت كز گردش آسمان پژوهنده مردم شود بد گمان گنهكار تر در زمانه منم از ايرا گرفتار آهرمنم كه اين خانه از پادشاهي تهيست نه هنگام فيروزي و فرهيست ز چارم همي بنگرد آفتاب كزين جنگ ما را بد آيد شتاب ز بهرام و زهره است ما را گزند نشايد گذشتن ز چرخ بلند همان تير و كيوان برابر شدست عطارد به برج دو پيكر شدست چنين است و كاري بزرگ است پيش همي سير گردد دل از جان خويش همه بودني ها بينم همي وز او خامشي برگزينم همي بر ايرانيان زار و گريان شدم ز ساسانيان نيز بريان شدم دريغ آن سر تاج و آن تخت و داد دريغ آن بزرگي و فر و نژاد كه از اين پس شكست آيد از تازيان ستاره نگردد مگر بر زبان برين سال چهار صد بگذرد كزين تخم گيتي كسي نسپرد از ايشان فرستاده آمد بمن سخن رفت هرگونه بر انجمن كه از قادسي تا لب رودبار زمين را ببخشيم با شهريار و از آنسو يكي بر كشايند راه به شهري كجا هست بازارگاه بدان تا خريم و فروشيم چيز از آن پس فزوني بجوئيم نيز پذيريم ما ساو و باژ گران نجوئيم ديهيم كند آوران شهنشاه را نيز فرمان بريم گر از ما بخواهد گروگان بريم چنين است گفتار كردار نيست جز از گردش كژ پرگار نيست برين نيز جنگي بود هر زمان كه كشته شود صد هژبر دمان بزرگان كه با من بجنگ اندراند به گفتار ايشان همي ننگرند چو مي روي طبري و چون ارمني بجنگ اند با كيش اهريمني چو كلبوي سوري و اين مهتران كه گوپال دارند و گرز گران همي سرفرازند كه ايشان كه اند به ايران و مازندران بر چه اند اگر مرز و راهست اگر نيك و بد بگرز و شمشير بايد ستد بكوشيم و مردي بكار آوريم بر ايشان جهان تنگ و تار آوريم نداند كسي راز گردان سپهر كه جز گونه گشتست بر ما بمهر چو نامه بخواني خرد را مران بپرداز و بر ساز با مهتران همه گرد كن خواسته هر چه هست پرستنده و جامهاي نشست همي تا آذرآبادگان به جاي بزرگان و آزادگان هميدون گله هر چه داري ز اسپ ببر سوي گنجور آذرگشسب ز زابلستان هم ز ايران سپاه هر آنكس كه آيند زنهار خواه بدار و بپوش و بياراي مهر نگه كن بدين گرد گردان سپهر كز و شادمانيم وز با نهيب زماني فراز و زماني نشيب سخن هر چه گفتم به مادر بگوي نبيند همانا مرا نيز روي دردوش ده از ما و بسيار پند بده تا نباشد بگيتي نژند ور از من بد آگاهي آرد كسي مباش اندر اين كار غمگين بسي چنان دان كه اندر سراي سپج كسي كه نهد گنج با دست و رنج هميشه به يزدان پرستي گراي بپرداز دل زين سپنجي سراي كه آمد به تنگ اندرون روزگار نه بيند مرا زين سپس شهريار تو با هركه از دوده ما بود اگر پير اگر مرد برنا بود همه پيش يزدان نيايش كنيد شب تيره او را ستايش كنيد بكوشيد و بخشنده باشيد نيز ز خوردن به فردا ممانيد چيز كه من با سپاهي به سختي درم به رنج و غم و شور بختي درم رهايي نيابم سرانجام از اين "خوشا باد نوشين ايران زمين" چو گيتي بود تنگ بر شهريار تو گنج و تن و جان گرامي مدار كزين تخمه نامدار ارجمند نماند جز شهريار بلند بكوشش مكن هيچ سستي بكار به گيتي جز او نيست پروردگار ز ساسانيان يادگار او است و بس كزين پس نبيند از اين تخمه كس دريغ اين سر تاج و اين مهر و داد كه خواهد شدن تخم شاهي به باد تو پيروز باش و جهاندار باش ز بهر تن شه بتيمار باش گر او را بد آيد تو شو پيش اوي به شمشير بسپار پرخاشجوي چو با تخت منبر برابر شود همه نام بوبكر و عمر شود تبه گردد اين رنجهاي دراز شود ناسزا شاه گردن فراز نه تخت و نه ديهيم بيني نه شهر ز اختر همه تازيان راست بهر چو روز اندر آيد بروز دراز نشيب درازاست پيش فراز بپوشند از ايشان گروهي سپاه ز ديبا نهند از بر سر كلاه نه تخت و نه تاج و نه زرينه كفش نه گوهر و نه افسر و نه بر سر درفش برنجد يكي ديگري بر خورد بداد و ببخشش كسي ننگرد شب آيد يكي چشم رخشان كند نهفته كسي را خروشان كند ستاننده روز و شب ديگريست كمر بر ميان و كله بر سرست ز پيمان بگردند و از راستي گرامي شود كژي و كاستي پياده شود مردم جنگجوي سواري كه لاف آرد و گفتگوي كشاورز جنگي شود بي هنر نژاد و گهر كمتر آيد ببر ربايد همي اين از آن و آن از اين ز نفرين ندانند باز آفرين نهان بهتر از آشكار شود دل شاه شان سنگ خارا شود بد انديش گردد پسر بر پدر پدر همچنين بر پسر چاره گر شود بنده بي هنر شهريار نژاد و بزرگي نيايد بكار بگيتي كسي را نماند وفا روان و زبانها شود پر جفا ز ايران و از ترك و ز تازيان نژادي پديد آيد اندر ميان نه دهقان و نه ترك و نه تازي بود سخنها به كردار بازي بود همه گنجها زير دامن نهند بميرند و كوشش به دشمن دهند بود دانشومند و زاهد بنام بكوشد از اين تا كه آيد بدام چنان فاش گردد غم و رنج و شور كه شادي به هنگام بهرام گور نه جشن و نه رامش و نه كوشش نه كام همه چاره و تنبل و ساز دام پدر با پسر كين سيم آورد خورش كشك و پوشش كليم آورد زيان كسان از پي سود خويش بجويند و دين اندر آرند پيش نباشد بهار از زمستان پديد نيارند هنگام رامش نبيد چو بسيار از اين داستان بگذرد كسي سوي آزادگان ننگرد بريزند خون از پي خواسته شود روزگار مهان كاسته دل من پر از خون شد و روي زرد دهان خشك و لبها شده لاژورد كه تا من شدم پهلوان از ميان چنين تيره شد بخت ساسانيان چنين بي وفا گشت گردان سپهر دژم گشت و از ما ببريد مهر مرا تير و پيكان آهن گذار همي بر برهنه نيايد بكار همان تيغ كز گردن پيل و شير نگشتي بزخم اندر آورد سير نبرد همي پوست بر تازيان ز دانش زيان آمدم بر زيان مرا كاشكي اين خرد نيستي گر انديشه نيك و بد نيستي بزرگان كه در قادسي با منند درشتند و بر تازيان دشمنند گمانند كين بيش بيرون شود ز دشمن زمين رود جيحون شود ز راز سپهر كس آگاه نيست ندانند كين رنج كوتاه نيست چو برتخمه بگذرد روزگار چو سود آيد از رنج و از كارزار تو را اي برادر تن آباد باد دل شاه ايران بتو شاد باد كه اين قادسي گورگاه من است كفن جوشن و خون كلاه من است چنين است راز سپهر بلند تو دل را بدرد برادر مبند دوديده ز شاه جهان بر مدار فدا كن تن خويش در كارزار كه زود آيد اين روز اهريمني چو گردون گردان كند دشمني چو نامه به مهر اندر آورد گفت كه پيونده را آفرين باد جفت كه اين نامه نزد برادر برد بگويد جزين هر چه اندر خورد عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهجمعه 1 شهريور 1392برچسب:يورش ,وحشيانه, , توسط mansoor

امروز سر کلاس ـ جامعه شناسی سیاسی بودم. درس در مورد ماکس وبر بود. استاد قبلا؛ در وصف عشق و واکنش های عاطفی و ارزشی و در ستایش برخوردهای این چنینی توضیحاتی داد و بعد مثالی طرح کرد. از بچه ها خواست در مورد کسانی که تو جنگ شهید شدند(با علم به اینکه ممکنه بمیرن) و یا آزاده ها اظهار نظر کنند و اون رو با یکی از موارد سه گانه: عقلایی معطوف به هدف، عارفی و عقلایی معطوف به ارزش واکاوی کنند. اینجا بود که دخترکی وسط بحث پرید و گفت: معلومه، منطقی نبودن دیگه، عقل نداشتن استاد! مو به تنم سیخ شد، وقتی استاد داشت در مورد اون صحنه ها صحبت میکرد، یاد هرگونه ایثار و گذشتی افتادم، از شهدای جنگ، تا همین بچه های عزیزی که پای حرفشون، اعتقادشون، هدفشون و آرمانشون …چه کارها که نمی کنن. تو ذهنم تصاویر مرور می شد، از اون سرهای بریده تو کردستان… تابدن های پاره پاره و کسانی که شرف آدم بودن هستن. کسایی که ستون دنیا رو دوش اونهاست، کسایی که باعث شدن، اسم ما هم بین ادم ها بر بخوره. و الا، اگر منطق دفع خطر و تداوم بقا باشه، که میمون با منطق ترین موجوداته. هان….؟ غیر اینه، همه حیوونا دفع خطر احتمالی رو دارن دیگه! اون مرد کیه که با علم به خطر، برای یه هدف بالاتر، برای یه ارزش، برای یه باور(که سایر موجودات از اون بی بهره هستن) خطر کنه. القصه که به دختره گفتم: عکس العمل منطقی، وقتی از یه طرف ناموس، شرف، خاک، غیرت و… تو در خطره، وقتی زنای جنوبی ضجه زنان دنبال جسد تکه پاره شده شوهرشون می گردن، وقتی دشمن تو یه جنگ نابرابر، با میگ میاد بالای تهران، پایتخت مملکتت و بمب میندازه رو سر زن و بچه خلق الله، اینجا عکس العمل منطقی چیه؟ دختره کمی غر غر کرد و بعد صورتم رو برگردوندم، که صدای زمزمه ای شنیدم، با کنار دستیش میگفت: «ولش کن، بچه شهیده، از همین سهمیه ای ها» دلم سوخت تو دانشگاه مون، من به هر اسمی معروفم، جز این یه رقم. از یه طرف در پروسه های مشخص، هر کسی تو دانشگاه یه دادی میزنه، ما باید بریم جواب پس بدیم که تو ارتباط داشتی با فلان تجمع تو فلان دانشکده و…قاعدتن هم که طبق نظر عزیزان نشسته بر صندلی های دولت، ما خودی نیستیم و سیاه نما و… هستیم و …. از این طرف، این آبجیمون به من میگه سهمیه ای! چیزی نگفتم و بغض گلومو گرفت. لرز کردم. به یاد آدمایی افتادم که واسه اعتقادشون مردن(از اون اول تا حالا) به یاد این افتادم که یه سال پیش حدودا، عزیزی میگفت: «مشکل ما، سیاست، اقتصاد و… نیست، ارزش هامون داره از بین میره» بعد از خودم پرسیدم، آقای مهندس، آقای روشنفکر، آقای استاد، آقای… به قول اون مسافر عزیز، برا کی رانندگی می کنی؟ اینا همشون خوابن… با مملکت ما چه کردند، که الان باید برای شهادت، برای ایثار، برای هفت، یا بیشتر سال اسارت، دنبال دلیل منطقی گشت و اگر پیدا نشد، زیر لب یه دختر، که احتمالا سنگین ترین غم زندگیش گیر حراست بابت شینیون موهاش تو دانشگاس، بگه ( عذر میخوام از همه … ببخشید توروخدا) «…. * بودن» یاد بابام افتادم. یاد عموم افتادم. من که تو روزنامه قبولیم هست«سهمیه عمومی» پاکه پاکم، اونام که سهمیه دارن، ناپاک نیستن، حق شونه از شیر مادر حلال تر. یاد بابام افتادم و خودم، یاد ۲۷ سال بی پدر بودنم. یاد پدر بزرگم که به دو سال نکشید و داغ دوتا پسرو دید. یاد خواهرام و همه بچه شهیدا و بچه جانبازان وآزادگانی این مملکت. ماهم مثل همه، کنار شما، کنار هم بودیم، غیر از اینه؟ خانواده شهید همت، شهید باکری، چرا این مرز بندی ها رو راه می ندازید؟ مگه بچه شهید و بچه جانباز وآزاده به شما چه آسیبی رسوندن؟ ۲۷ سال بابامون نبوده، واسه دفاع از این خاک، جاش بهمون یه سهمیه دادن که اونم خیلی ها نمی گیرن، اصلا بگیرن، ارزش نداره؟ شما حاضرید باباتونو بدید، کل دنیا رو بگیرید؛ حاضرید بسم الله، همین الان بدید. مرز بندی نکنید … چه فرق میکنه منتقد و اصلاح طلب و… که اینجوری در مورد شهدا و خانواده شون حرف میزنه، ما از کسی طلبکار نیستیم. ۲۷ سال ما یتیم بودیم و شما سایه پدر بالا سرتون بوده؛ عمو داشتید و.. عیبی نداره، مبارکه. صدامونم در نمیاد، خون شهیدا(باباهای خودمونو) هر از چندی تو سرمونم میزنن، بازم عب نداره. تورو خدا، لااقل به کسایی که رفتن واسه مملکتشون خون دادن، واسه شما، واسه باباهاتون، واسه همه… بهشون نگید … فحش ندید. خیلی ها رو خود من میشناسم، با اینکه سهمیه هایی دارن که راحت می تونن تو بهترین دانشگاها قبول شن، استفاده نمیکنن، که این فحشا رو به باباهاشون ندید. دل این بچه شهیدا و بچه جانبازا میشکنه، اونا کره … نیستن. اونا … اونام آدمن به خدا. از برکت خون همین شهداس، که همین الانم یه خورده تو این مملکت شرف و غیرت هست… تورو خدا، بهشون فحش ندید، به دوستاتونم بگید ندن، شاید یکیشون پیشتون باشه، کنار دستتون و ندونید. عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهچهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:بغض ,گلومو ,گرفت,, توسط mansoor

 

  1.      تبار بختیاری یكی از نژادهای ماندگار در پهنه ایران زمین بوده است و برخی از تاریخ نگاران دوران كهن، این قوم را از نژاد اوكسیان پنداشته اند كه در دو سوی زاگرس میانی اقامت داشته اند و معاصر ایرانیان بومی (ایلامی ها) و هخامنشیان بوده اند كه با ایرانیان فرود آمده ویژگی مشتركی داشته اند. همچنین گله داران كوچرو پارسی را متشكل از شش طایفه اصلی و چهار تیره كوچ نشین و مادها را نیز كه شاخه ای دیگر از ایرانیان كوچنده بودند، شش طایفه معرفی نموده اند.

     دكتر بهرام فره وشی ساختار قبایل پارسی و مادی را چنین نوشته اند:

«1- پاسارگادائی، 2- مارافیوئی، 3- ماسپیوئی، 4- پانتیلایوئی، 5- دریوسی یوئی، 6- گمانیوئی. و قبایل كوچ نشین پارسی چنین اند: 7- دئوئی، 8- مردوئی، 9- دروپیكوئی، 10- ساگارتیوئی. و نیز تیره های مادی عبارتند از شش تیره:

1- بوئوسائی، 2- پارتاكنوئی، 3- ستروئوخاتس، 4- ایزانتوئی، 5- بوئودیوئی،   6-مگوئی.»   

     دكتر عبدالحسین زرین كوب به نقل از هرودت  طایفه «ماگویی» را مساوی با «مغ» ثبت كرده و معتقد است كه مغ ها طایفه ای از مادها بوده اند كه رهبری مذهبی مادها و پارسها را بر عهده داشته اند. همچنین طایفه های مادی و پارسی را نیز همانند دكتر فره وشی در ایرانویچ حدوداً یكسان ثبت كرده و سرزمین آنها را «ایرانه وئجه» نوشته است، همچنین پیشینه هر دو طایفه فرود آمده گله پرور كه به تربیت اسب و سگ گله اشتغال داشته اند ثبت كرده است.

     حال اگر این ساختار را همراه با دیگر تشابهات و ویژگیها، مورد بررسی قرار دهیم با ساختار بختیاری ها همسو می شویم:

                         

     در این نمودار مجموع طایفه های «اصلی» به غیر از كوچ نشین پارسی و مادی رقم دوازده را نشان می دهد، اینك با ترسیم نمودار اجتماعی بختیاری به این نتیجه می رسیم كه آن نیز رقم یازده را نشان می دهد، بنابراین اگر یك طایفه كوچنده (متفرقه ) را به این نمودار بیافزائیم باز به عدد دوازده می رسیم، كه خیلی از نویسندگان متقدم طایفه آخر را نیز به گاه تقسیم بندی چهارلنگ و هفت لنگ منظور نموده اند. بنابراین به عدد مشترك دوازده دست یافته ایم.

 

     از سوئی هرودت سواران داریوش هخامنشی را عشایر كوه نشین ذكر كرده است.

     ویژگی دیگر ایرانیان فرودآمده این است كه همگی به پیشین گله داری، پرورش اسب جنگی و سگ های گله (پاسبان) اشتغال داشتند.

     دكتر بهرام فره وشی در كتاب ایرانویچ می نویسد: « این دلیران گله پرور ایرانی كه با خود اسب های خوب جنگی و سگ های پاسبان آورده بودند به عنوان نیروی سپاهی، نگهبانی روستاها را بر عهده گرفتند و رفته رفته نظام و سامان امنیتی و لشكری روستاها به دست آنها افتاد و افرادی نیرومند و توانا گشتند.»

     این ویژگی در ایل بختیاری پایدار است چنان كه از دیرباز تا كنون، بختیاری ها به شغل گله داری، پرورش اسب خوب و سگ گله می پرداخته اند.

     ویژگی دیگر این كه، اسامی برخی از طایفه های «مادی» هنوز هم در طایفه های بختیاری از شاخه «چهارلنگ ممصالح» (محمودصالح) و یا طایفه «بوئوسائی» مادی می تواند همان «بوساك» یا «بساك» باشد.

     ویژگی دیگر، جنگجوئی و دلیری قبایل فرودآمده كه خود عاملی بوده تا ایرانیان بومی «ایلامی ها» در گام نخست از وجود آنان در مقابل یورشهای بی امان دشمنان دیرین (آشوری ها) نگهبانی شهرها و روستاها را به آنها بسپارند تا از گزند چپاولگران در امان باشند.

     از سوئی جنگجوئی ایل وندان بختیاری در طول تاریخ زبانزد خاص و عام بوده است و اسب و تفنگ پیوسته یار ماندگار مرد بختیاری بوده و است. 

 

 

     سردسیر طایفه بابادی: چم در، قلعه تك، خسروآب، چلگرد، سرخ كوه، سوراخ گرگك، ده نو، گره كوشك، نیاكان، میان رودان، داركان، شیخ عالی خون و آب بخشان است.

     گرمسیر طایفه بابادی: در چلبار، خراج، صلواتی، جازستون شه، آبژدان، خاركله، بدرآباد، ندیدوند، سركمری، سرشاه، طراز حركش (خركش)، آب نی یك، هرتی، آرپناه، گریوه و انبارسفید سكونت موقت دارند.

 

     محل سكونت گرمسیری طایفه گله، چتی، سارند و غالباً در سردسیر حالت یكجانشینی دارند، ضمناً تیره باقروند در سردسیر (زری نشین پاورقی) می باشند و تیره باقری در سردسیر (تنگ ناغون نشین) هستند. 

 

     تیره ای از طایفه پیدنی در سردسیر به صورت یكجانشینی، در روستای قلعه بردی، واقع در مسیر جاده باباحیدر به طرف چل گرد، در استان چهارمحال و بختیاری سكونت دارند.

 

     گرمسیر طایفه راكی در دنباله خاك طایفه نصیر، بین راه مسجدسلیمان هفتگل تا قلمرو طایفه مكرندی ادامه دارد و دهات عمده آنها در گرمسیر یك مه(یه مه)، چم فراخ و تمبیون واقع در حومه مسجدسلیمان است. 

 

     گرمسیر طایفه نصیر در مسیر راه مسجدسلیمان به هفتگل، تل بزان «توبزان»، سرگچ بردنشانده و برخی در گدارلند و عده ای در شلادشتگل است، دهات عمده آنها نی نردبون (نی نردبان)، جهانشاهی وزورازما(زورآزمای) است و سردسیر آنان در بیرگون استان چهارمحال می باشد. 

 

     محل سكونت طایفه گرمسیر سله چین سوسن و ایوه حومه شهرستان ایذه و سردسیر این طایفه سرخ سرخیها، بیدگل و كوه كلك حومه شهرستان فارسان در استان چهارمحال و بختیاری است.

     بنا به باور برخی از سالخودرگان این طایفه، حدود یك صد سال پیش از طایفه ململی جدا گشته و خود یكی از طایفه های بابادی محسوب می گردد. اما در تقسیم بندی طایفه ای هنوز تیره ای از ململی به شمار می رود. 

 

     محل سكونت طایفه گرمسیر طایفه شهنی، در اطراف بی بیان، توبزون و شلادشتگل پشت دریاچه سد شهید عباسپور می باشد و سردسیر آنها معمولاً در بیرگون(بیرگان) واقع در استانم چهارمحال بختیاری است. 

 

 

 

 

 

 

     شایان ذكر است كه طایفه های كهیش، باورصاد و حموله معروف به «سوهونی» می باشند.

 

      گرمسیر طایفه كهیش عبارت است از: راكه، سلطان آباد، پرچك، قبلهی بالا و پائین، علی تخت كبود(چشمه علی كایدان)، عاقلی، كویرستان، چم آسیاب، انجیرك، تنگ مشكی،تنگ مو، لادرازی، آبهار، دوراهی لالی اهواز (چال استران)، چه درخت، دره گاومیشی كه در حومه شهرستان مسجدسلیمان واقع گردیده اند.همچنین سردسیر آنها خربه توف سفید و گفت برد در استان چهارمحال و بختیاری است.

     گفتنی است كه لفظ «كاید» در میان بعضی از طایفه های بختیاری به عنوان كدخدا و ریش سفید اتلاق می گردد، از آنجائی كه سوهونی ها پیش از مهاجرت در محدوده گلگیر و آسماری و به قلمرو طایفه مكوندی نزدیك بوده اند، احتمال دارد نسب آنها از «كایدان جارو» و یا شیرالی های رامهرمز و یا دره كاید چهارلنگ باشد، همچنین جوبریز از طایفه بلیوند بهداروند باب است و اصخدری شاید از طایفه خدری زراسوند باشد.

 

      محل سكونت گرمسیر طایفه باورصاد: نصیرآباد، باغ عبده شاه، باغ چشمه علی، بردسرغلیان، تنگ مو و چدرخت حومه مسجدسلیمان است.

 

     عده ای از طایفه حموله به واسطه نزاع فامیلی كوچ كرده و در میان طایفه منجزی بهداروند باب سكونت دارند.

     گرمسیر طایفه حموله، شلال واقع در بخش اندیكا، تنگ حیدر و پشت پر بتوند حومه مسجدسلیمان و محل سردسیر آنها، دیمه، تیشتردون و آووبه كاسه واقع در بخش چل گرد استان چهارمحال و بختیاری است.

 

     محل سكونت طایفه مكوندی عبارتست از:

     سی میلی، مه سنبلی، دیمه درب، بن آسیاب(بنه آسیاب)، شورباریك، جارو، سرله، سرتیوك، شانشین، اولشكر(آب لشكر) و رود زركارفیع می باشد.

     (توضیح اینكه دو طایفه بتوندی و رهدار كه هر دو چهارلنگ باب می باشند، بواسطه عدم همكاری هر دو طایفه و نداشتن منبع، در نمودار سازمان اجتماعی بختیاری ذكر نگردیده اند.)

 

     محل سكونت گرمسیر سادات بویر، تنگ مو سادات و صیف آباد چم آسیاب واقع در حومه مسجدسلیمان و سردسیر آنها در اوزه، محل امامزده بویر واقع در   كوه های بختیاری است.

 

     طایفه گندزلو یكی از طایفه های ایل افشار است كه احتمالاً در زمان نادرشاه افشار به این سو كوچ كرده اند و از دیرزمان با شاخه چهارلنگ بختیاری ارتباط تنگاتنگی داشته است و از هواداران محمدتقی خان چهارلنگ بشمار می رفته اند. پس از دستگیری محمدتقی خان به حكومت شوشتر وابسته شدند.

     وجه تسمیه گندزلو بدین گونه است: (گن + دژلو = بزرگ فرماندهی دژ و شجاع)

     محل سكونت این طایفه: تل هوا، پرچستان، آبادی چم كنار، نورعلی، قلعه سلطان، بهبید، درّه خزینه، ساحل گرگر، آبادی های بلیتی شوشتر و دشت موسی بنا می باشد.

 

     بیشتر طایفه ذلكی در «پاچه ذلكی» واقع در حومه الیگودرز و بنه وار سكونت دارند و اغلب آنها دامدار می باشند. همچنین تعداد چندین تیره از این طایفه به طور تدریجی كوچ كرده و در میان هفت لنگ ها مسكن گزیده اند.

 

 

     (شایان ذكر است كه تیره های طایفه بساك و عبدال وند به علت عدم دسترسی به منابع كافی به طور كامل ذكر نگردیده اند.)

 

     محل سكونت گرمسیر سادات امام زاده سیدصالح، آبادی دره باریك، چم ریحان، قلعه سفید بالا و پائین، دره سید هیبت الله، یك گاهی، دیدارگاه، و آبادی سیدنظر واقع در مرغا ایذه می باشد. همچنین سردسیر آنها، مناطق خربه و بزآو در استان چهارمحال و بختیاری بوده است.

 

     گفتنی است كه بنا به باور معمرین طایفه آستركی به طایفه «سرلك چهارلنگ» نسب می رساند و محل سكونت قبلی آنها از نیزار قم شروع و تا بنه وار زلكی ادامه داشت. آنگاه به علت نزاع با طایفه زلكی در زمان تاجمیرخان به میان هفت لنگ ها كوچ كرده، مسكن گزیده اند و از آن زمان آستركی ها و چهاربری ها كه هر دو آستركی محسوب می گردند جزء شاخه هفت لنگ دوركی باب بشمار می روند. هم اكنون عده ای از آنان در میان طایفه زراسوند نیز سكونت دارند.

     گرمسیر آستركی های مقیم هفت لنگ واقع در لهبهری، كوه شه، قلعه مدرسه و كلخنگك واقع در حومه مسجدسلیمان و سردسیر آنها نیز در چغاخور و سیگون می باشد. گرمسیر بخش دیگری از آستركی ها در بنه وار زلكی، بوم دوو چهاربیشه، گله بری و محل سردسیر آنها در بربرود حومه الیگودرز است.

 

     در بعضی از كتابها و نمودارهای سازمان  اجتماعی، طایفه های إمشایخ بختیاری» مانند پیرعباس، شاه پوری، منگشتی و طایفه چهرازی كه «ترك قشقایی» می باشند، دوركی باب نوشته شده اند.

 

     در برخی منابع، طایفه های آستركی و چهاربری دوركی باب نوشته شده است، اما طبق تحقیقات به عمل آمده این دو طایفه، چهارلنگ ممصالح(محمودصالح) می باشد.

 

     محل سكونت گرمسیر طایفه علاسوند عبارتند از: محمدآباد، پاگچ امام رضا، سلطان آباد و بوستانك واقع در حومه مسجدسلیمان و محل سردسیر آنها چغاخور و سیدگون واقع در استان چهارمحال و بختیاری است.

 

     گرمسیر طایفه بابااحمدی: زیلایی حومه مسجدسلیمان، قلعه خواجه، حاركله، اندیكا، بنه وار، تنگ بابااحمد لالی، بردمار عقیلی حومه شوشتر و دله محمدحسین خان می باشد. سردسیر آنها گوكون حومه خونسار، چل گرد و دیمه واقع در استان چهارمحال بختیاری است.

 

     گرمسیر طایفه اسیوند در لالی و آبادی ططرآباد، خواجه آباد، حرنوك، اوسیلا، اوگره، اوگرمه، حی به كیف و چال گورو می باشد.

 

     گرمسیر طایفه گندعلی (قندعلی) به شرح زیر است:

     آب چهرو، قلعه برون، قلعه بردی، سرمورد، دینه راك، چگارمون، تنگ شیركش، پاچه شاه عباس، كوشك، برد قمچی، سر تنگ گدارلندر، قلعه یك برجی، قلعه سنگر، واقع در بخش اندیكا. بخشی از این طایفه در جریك به شرح زیر سكونت دارند: سرآب، دهگه مهره، آسیاب اشكناده (آسیاب شكسته) و گوری

     طایفه كوركور معمولاً در حومه ایذه سكونت دارند.

 

     گرمسیر طایفه موری، چلو، شیمبار(شیرین بهار)، سوسن سرخاب، اوزه، اندیكا، كوه شو، و سردسیر آنها، بازفت «بالا و دهون = پائین» می باشد. طایفه موری حدوداً سنت كوچ زیستی را حفظ كرده است و تمام كوچرو می باشند.

 

     طایفه عرب «علی بك» كه در حال حاضر ابواب جمعب دوركی ها محسوب می شوند اصلشان به قبیله عرب مهاوی می رسد و در دهات بلیتی شوشتر سكنی داشتند و یكی از تیره های «بنی طرف» محسوب می شوند، احتمالاً در زمان حكومت جعفرقلی خان به بختیاری مهاجرت كرده اند. عربهای كمری سه تیره به شرح زیر می باشند:

1-     دوركی = اولاد علی بك

2-     چارلنگ = اولاد علی مدد

3-     بهداروند = رشیدیها

     محل نشیمن دوركیها در نمره پنج مسیر جاده لالی، محل نشیمن بوستانیها، امبل (عنبر) چراغی، دوراهی لالی امبل (عنبر) بهرامی ها، گدارشاه و گدار گزستان می باشد.

 

 

     ترك های چهرازی اصلشان از ترك های قشقائی است كه از سالیان پیش به میان بختیاری ها كوچ كرده اند و در برخی از نمودارهای اجتماعی وابسته به شاخه هفت لنگ ترسیم گردیده اند، اكثراً تمام كوچرو و همسو با بوم شناسی طبیعی سردسیر و گرمسیر می نمایند.

 

     گرمسیر طایفه دینارونی باب در شهرستان ایذه و بخشهای تابع آن می باشد و سردسیرشان در دینارون و كوه سفید است.

 

     گرمسیر طایفه سرقلی، واقع در دهنوپیون «پیان» و نوترگی می باشدو سردسیر آنها دینارون است.

 

     محل گرمسیر طایفه عالی محمودی در اطراف شهرستان ایذه (كولفره، كوه باد، كلدوزخ، نورآباد، هلاگون، ده كهنه، ده نو و ده حوض بخش، سوسن) و سردسیر آنها دینارون است.

 

     سردسیر طایفه اورك، دهدز، شیوند، قلعه سرد، ده كهنه و موزم است.

 

     سردسیر لجم اورك، دشت بزرگ از قلعه سرد مرز چهارمحال است و گرمسیر آنها، سبزی، قلعه لوا اوند، برد زرد، دره رگت، بنه ا‌وردون، بادام زار، لیر و اكا می باشد.

 

     گرمسیر طایفه شالو، ركت، باجول، كلمات، بیدزرد، چهارتنگ، برچستان و كلكی است.

 

     بندونی باب در نمودار سازمان اجتماعی طایفه ای جز طایفه اورك محسوب گردیده است.

 

     محل سكونت گرمسیر طایفه بویری، تاكوتر، سوسن، پیون و چم ریحان واقع در اطراف شهرستان ایذه و سردسیر آنها دینارون است.

 

     محل سكونت گرمسیر طایفه نوروزی، میان گران بالا و پائین، خونگ اژدر، خونگ كمال وند، خونگ یارعلی وند و سكونت سردسیری آنها دینارون است.

 

     محل سكونت گرمسیر سادات امامزاده سلطان ابراهیم، حپك، ریزك، هزارمیشی، گل بردر، پرزین ستان، كبوترگران، گادكو،موه، كارتا، شوار، كفت چات و محل سردسیر آن كوه سفید، تلك و درمافران است. این طایفه نخست در لردگون و خون میرزا سكونت داشتند، آنگا به محل فعلی كوچ كرده اند.

 

     گرمسیر طایفه سهید (سعید) در سه راه سیدی، آب نیك، پاتو فالح، درب فالح، شعله دان فالح، سرراگ بالا و پائین، دلی، علی آب، چاه جاز، مورد، چشمه خاتون، ناشلیل، زنگو، تخت مرداس، باریون، جنگه، چال اوزا، و سردسیر این طایفه دینارون است.

 

     گرمسیر طایفه گوروئی: بردمیل، حاجیان، پاره، گلال، شیمن، تخت كبود آسماری، برچستان، تلخواب، شبكوری، پنتی، نان انگان، دیمه،...كفتگله، سی سنبل دان و سردسیر آنان دینارون است.

 

     این طایفه ها در جانكی سردسیر سكونت دارند كه هم امنون مركز آن لردگون است.

 

 

 

 

     گرمسیر طایفه منجزی، در چم هوه، دره چیتی، بنه وار و تلوك  جزء بخش اندیكا. رگ هلیل، گندم ریز، اوماهیك، گاودارون لبرود، گزستون، كلستون،سه لیرون، سرچاه لارم، جاجوسه لیرون، علمداری، تهلو(تخل آب)، تاژدی، پرشوشتری، سرپر، پرنوشته، او به كاسه، بنه راك، بنه مش حسد، شاه چراغ، بنه مش تیمور(هفت شهیدان)، توگهة كوشك خلف(سرتنگ و زیرتنگ)، چال بطون، واقع در حومه مسجدسلیمان.

     عده ای از سالخوردگان اعتقاد دارند كه طایفه تكی تیره ای از طایفه منجزی می باشد. همچنین عده ای از طایفه حموله هم اكنون در میان طایفه منجزی سكونت دارند. ضمناً سردسیر طایفه منجزی: بیرگون، شهریاری، سرداو و بزاو واقع در ستان چهارمحال و بختیاری است.

 

     گرمسیر طایفه دهناشی مقیم ایذه. آب بید، آب زالو، ده میران، جوكار، انجیرستان و سردسیر آنها نخودكار، كوه سفید و بازفت است.

 

     طایفه مش مرداسی در اطراف شهرستان لالی سكونت دارند.

 

 

     تیره جوبریز، كوچ كرده و هم اكنون در میان طایفه كهیش (سوهونی) سكونت دارند.

 

     محل گرمسیر طایفه گندایی كمفه و محل بهاره آنها دلی و محل سردسیرشان ملر می باشد.

 

 

     طایفه دشت بزرگ:

     نام این طایفه از محل سكونت آنها یعنی دشت بزرگ گرفته شده است. دشت بزرگ در دهستان عقیلی و در 16 كیلومتری شما شوشتر و در 5 كیلومتری رودخانه كارون و با جمعیتی حدود 10 هزار نفر واقع گردیده است. عده ای از افراد این طایفه تلاشگر، همچنان به كار كشاورزی مشغول هستند و برخی دیگر نیز در مسجدسلیمان، شوشتر و اهواز به كارهای دولتی و غیره اشتغال دارند. جمعیت فعلی ساكن در دشت بزرگ حدود 2000 نفر است. همچنین عده دیگری همچون سادات تلغری «موسوی»، «سادات امام زاده هفت شهیدان»، واقع در مسجدسلیمان، و برخی دیگر از آنها در شلگهی از توابع دزفول و چند آبادی دیگر شهرستان اهواز سكونت دارند.

 

     سرسیر طایفه عالی محمودی در حومه مسجدسلیمان / خربه، توت سفید و كفت برد واقع در بخش چلگرد استان چهارمحال و بختیاری است.

     گرمسیر این طایفه: آبیدشت، دشت چهارپاره، چشمه عیناق، «بردنشانده»، آب دیفه ای، خلیل آباد، پایتخت چاه درازه، دره كوشك ها، اكبرآباد، بنه وار و نجات آباد واقع در دره گورو، چشمه علی تخت كبود و پاچگاه كه همگی جزء بخش مركزی مسجدسلیمان می باشند.

     بعضی طایفه ها پیش از این یا در تقسیم های ایلی منظور نشده اند و یا به اشتباه بخشی از طایفه های دیگر محسوب شده اند و جایگاه اصلی آنها مشخص نگردیده است. طایفه عالی محمودی ساكن مسجدسلیمان همچون بعضی طوایف دیگر چنین وضعیتی داشته اند. بنابراین صرفنظر از وابستگی نگارنده به این طایفه، در این خصوص مطالب مختصری آورنده می شود.

     این طایفه در حدود پانصد خانوار و با جمعیتی قریب به 4800 نفر در محدوده ای به طول 50 در 20 كیلومتر واقع گردیده. شرق آنها بردنشانده و غربشان چشمه علی تخت كبود و پاچگاه و به گونه طولی از سوی شرق با طایفه نصیر و از طرف غرب، جنوب و جنوب غربی با طایفه كهیش از شاخه (سوهونی) و از سوی شمال با تیره های موزائی (از شاخه چهارلنگ ممصالح) و یتیم «زراسوند،دوركی» هم مرز می باشند. سردسیرشان كفت برد، توت سفید و خربه، حومه چل گرد واقع در چهارمحال و بختیاری است.

     شایان ذكر است كه طایفه عالی محمودی به واسطه همجوار بودن با طایفه كهیش و معاشرت زیاد و   وصلت زناشویی به اشتباه آنها را تیره ای بزرگ از كهیش پنداشته اندو این تصور برگرفته شده از موقعیت زیست محیطی و همجواری آن دو طایفه است. بنابراین قدر مسلم آن است كه این طایفه با سایر برادران طایفه محمودی «باب دینارون» نسبشان یكی است. انگیزه كوچ و زمان آن كه هر دو شاخه ظاهراً از اندیكا و... بوده و به درستی معلون نیست، عده ای از معمرین هر دو طایفه «ساكن ایذه و مسجدسلیمان» علت كوچ را نزاع ایلی ذكر كرده اند اما كی و چگونه معلوم نگردیده است.

     این طایفه به هنگام كوچ به برنشانده، آن رابه چهار قسمت تقسیم كرده و به آن «چهاركو» گفته اند:

1-     تیره عباس وند «اولاد عباس و باقر»

2-     تیره باقروند «اولاد باقر»

3-     تیره سلطانعلی وند«اولاد سلطانعلی»

4-     تیره مددوند«اولاد مدد»

     این طایفه دیرزمانی است كه با طایفه كهیش و در كنار هم با صلح و صفا به سر می برند.

     طایفه عالی محمودی (دینارونی باب):

     طایفه عالی محمودی دینارونی باب هم اكنون در مركز و آبادی های اطراف شهرستان ایذه، هلایجان(هلاگون) و سوسن سكونت دارند، بنابر روایت سالخوردگان وآگاهان محلی، حدود 450 سال پیش از اندیكا و شاخه اصلی كه احتمالاً بابادی می باشد جدا شده و به سوی دینارون كوچ كردهاند. علت این مهاجرت را درگیری و نزاع طایفه ای ذكر كرده اند، ابتدا چند خانوار از جمله: فرامرزخان فرزند حسین خان، فرزند محمدخان و او فرزند عالی خان از طایفه بابادی عالی انور به دینارون رفتند و در جوار طایفه سهید ساكن شدند تا اینكه فرزندان خسروخان و فرامرزخان بنام های امیرخان (بامیرخان)، مهرعلی خان و علی مردان خان تدریجی به دشت مال میر مهاجرت كردند، ابتدا همگی در سوسن ساكن شدند، آنگاه علی مردان خان در ناحیه سوسن و امیرخان و مهرعلی خان در اطراف ایذه سكونت زمستانی نمودند.

     امیرخان (بامیرخان) دارای دو پسر بنامهای: مهرعلی علی مردان بوده. فرزندان مهرعلی: شهولی، قریشه، فرضعلی، حاتم و علی مردان نیز صاحب فرزندانی شد كه پس از مدتی گروهی از آنها از سوسن به هلاگون مهاجرت كرده و در آنجا ساكن شدند.

     عالی محمودی به دو شاخع علی مردان خانی و مهرعلی خانی تقسیم می شوند، مهرعلی خانی ها در ایذه و نرآباد زندگی می كنند و مهرعلی وند محسوب می شوند، این دو طایفه دارای تیره های دیگری نیزمی باشند كه در نمودار عالی محمودی به آنها اشاره شده است.

 

 

     منبع: كتاب بختياری در گذر زمان


 

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهجمعه 21 تير 1392برچسب:مجموع ,طایفه های ,, توسط mansoor

فرزند عزيزم:

روزي كه تو مرا در دوران پيري ببيني، سعي كن صبور باشي و مرا درك كني ....

اگر من در هنگام خوردن غذا خود را كثيف مي كنم، اگر نميتوانم خودم لباسهايم را بپوشم، صبور باش.
و زماني را به خاطر بياور كه من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همين موارد به تو كردم.

اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبي را هزار بار تكرار مي كنم، حرفم را قطع نكن و به من گوش بده.

هنگامي كه تو خردسال بودي، من يك داستان را هزار بار براي تو مي خواندم تا تو به خواب بري.

هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم، مرا خجالت نده و به من غر نزن...
زماني را به خاطر بياور كه من براي به حمام بردن تو به هزار كلك و ترفند متوسل مي شدم.

 

هنگامي كه ضعف مرا در استفاده از تكنولوژي جديد مي بيني، به من فرصت فراگيري آن را بده و با لبخند تمسخرآميز به من نگاه نكن ...

من به تو چيزهاي زيادي آموختم... چگونه بخوري، چگونه لباس بپوشي ... و چگونه با زندگي مواجه شوي

هنگامي كه در زمان صحبت، موضوع بحث را از ياد مي برم، به من فرصت كافي بده كه به ياد بياورم در چه مورد بحث ميكرديم و اگر نتوانستم به ياد بياورم، از من عصباني نشو.

مطمئن باش كه آنچه براي من مهم است با تو بودن و با تو سخن گفتن است نه موضوع بحث!

اگر مايل به غذا خوردن نبودم، مرا مجبور نكن. به خوبي مي دانم كه چه وقت بايد غذا بخورم .

هنگامي كه پاهاي خسته ام به من اجازه راه رفتن نمي دهند ....

دستانت را به من بده ... همانگونه كه در كودكي اولين گامهايت را به كمك من برداشتي

و اگر روزي به تو گفتم كه نمي خواهم بيش از اين زنده باشم و دوست دارم بميرم ... عصباني نشو. روزي خواهي فهميد كه من چه مي گويم.

تو نبايد از اينكه مرا در كنار خود مي بيني احساس غم، خشم و ناراحتي كني. تو بايد در كنار من باشي و مرا درك كني و مرا ياري دهي، همانگونه كه من تو را ياري كردم كه زندگي ات را آغاز كني

مرا ياري كن در راه رفتن. مرا با عشق و صبوري ياري ده كه راه زندگي ام را به پايان ببرم.
من نيز پاداش تو را با لبخندي و عشقي كه همواره به تو داشته ام خواهم داد.دوستت دارم فرزند عزيز                  

 پدرتو   

فرزند عزيزم:

روزي كه تو مرا در دوران پيري ببيني، سعي كن صبور باشي و مرا درك كني ....ودرآخرپشت وپناه برادرت باش .

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهدو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:فرزند ,عزيزم:, توسط mansoor
   ستایش


سنگینی باری که خدا بردوش مامیگذارد
آنقدر نیست که کمرمان را خرد کندبلکه
 به اندازه ایست که ما را برای ستایش به زانو در آورد.
پیروزمند

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهسه شنبه 20 فروردين 1392برچسب: ستایش ,خدا,, توسط mansoor

ای دریـــغا....بامدی,آ,داشت جنگ برنووتفنگ سرپرداشت زگدارصادق تاکِفت سیو/آن زمان جرملکی داشت دشمن باصدتفنگچی سرازیر زسیو/بسوی گدارسرازیرگشت چودیو بامدی بااندک مردجنگ/ باهوش واندیشه ی جنگ گسستندصف دشمن پوچ را/بریختندخاکسترکینه را آن زمان بامدی یک اندیشه داشت/مردمان خوب وبی کینه داشت بودندبهرهرکارهمه یکرنگ ویکدل/نبودبحث تش وتیره واولادوفنگ نداشت آدم فتنه وبد/گرهم داشت هیچکس ازاو دلخوش نبود / آدم بد,بدبودوحامی نداشت/رفیق راه وپایه نداشت /بهریک تکه زمین سوگند نبود/بحث پول وپارتی ورشوه نبود ارث مال وارث بودوبس/مردی و مردانگی راچاره بود ای دریغــــاکه مردان بزرگ مرده اند/جای پای خودراهم برده اند کوبزرگی .تابه او تکیه کنیم/چاره درد راپیش دل بی کینه کنیم.. ....پـــــــــــــــیروزمـــــــــــــــند

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:سوگند ,نبود,, توسط mansoor

بیاد همتبارانی که  پس از فتح تهران  در زمان مشروطه به جرم همبستگی وهمدلی وترسی که دولت از به قدرت رسیدن آنهادردوره ی رضاشاه  7000خانوار بختیاری را به استانهای دیگر مانند خراسان.کردستان.سیستان وبلوچستان کوچ دادند. تاخطری دولت وقت را تهدید  نکند.                       ای دریغا همتباران کو* ایل کو*رفت وآمدهای فامیل کو *  کو دلیری *کو به هم پیوستگی * کو  نشان زان همه همبستگی* تا که می آید بیادم ایل وتبار* می زند بر راه عقلم این سوال  * مردمان ایلیاتی مرده اند* یاکه ایلم را از اینجا برده اند*                                                                                                         

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهسه شنبه 19 دی 1391برچسب:ای ,دریغا, , توسط mansoor

تعریف چهارلنگ و هفت لنگ

براساس سنتی که در ایل وجود داشته‌است، گردش حکومت به‌وسیله مالیات سرانه‌ای بوده‌است که از دامداران می‌گرفتند و اقتصادِ حکومت خان‌ها براساس همین مالیات بود. این مالیات بر اساس میزان تولید فرآورده‌های دامی به نوع مراتع و وسعت آن و شمار دام و شمار نفراتی که در ایل قدرت کارایی در امر تولید دام و پرورش آن را داشته‌اند، بستگی داشته‌است. همه بختیاری از لحاظ گرفتن مالیات به دو بخش تقسیم می‌شد:

از یک بخش که دام زیادتر و مراتع بهتر داشته‌اند مالیات بیشتری دریافت می‌شد و از بخش دیگر مالیاتِ کمتر. واحد گرفتن مالیاتِ دامی در ایل، بر حسب مادیان تعیین می‌شد. برای هر راس مادیان، سالانه مقداری پول از ۱۰ ریال تا ۳۰ ریال به معیار آن زمان دریافت می‌کردند. جدول اخذ مالیات به شرح زیر بوده‌است:

۴راس گاو = یک راس مادیان = ۱۰ ریال مالیات

۴راس خر = یک راس مادیان = ۱۰ ریال مالیات

۱راس مادیان = یک راس مادیان = ۱۰ ریال مالیات

چون یک راس مادیان برابر واحد گرفتن مالیات دامی به معنی چهارلنگ محسوب می‌شده، افراد این منطقه که مشمول پرداخت این نوع مالیات بودند به چهار لنگ معروف شدند. گروه دیگر که قدرت مالی بیشتر داشتند همین مقدار مالیات را به اندازه هفت لنگ مادیان می‌داده‌اند یعنی دوراس مادیان(هشت لنگ) منهای یک لنگه یعنی هفت لنگ مادیان می‌داده‌اند . روی این اصل مردم این منطقه به نام هفت لنگ معروف شدند. جدول زیر این طبقه بندی را نشان می‌دهد:

۷راس گاو = یک مادیان = ۱۰ ریال مالیات

۷راس خر = یک مادیان = ۱۰ ریال مالیات

۱راس مادیان + سه لنگ مادیان = ۷لنگ مادیان = ۱۰ ریال مالیات

در مورد همین مالیات گرفتن، خان‌ها به دلایل سیاسی در خود ایل و نزدیکی و دوری طایفه‌ها به خان‌ها، بین طوایف فرق می‌گذاشتند و به بعضی‌ها امتیازاتی می‌دادند. گرفتن مالیات توسط کلانتران ایل انجام می‌گرفت و درعوض خود این کلانتران از پرداخت مالیات معاف بودند.

تقسیمات درون-ایلی بختیاری به ترتیب به این صورت است: ایل، طایفه، تیره، تش، اولاد، مال و خانوار.

 

 

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهیک شنبه 3 دی 1391برچسب:ایل,بامدی,, توسط mansoor

 
آموخته ام ...که با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد
ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان

قلب
خريد، ولي عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت
آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي

با وي
به دور از جدي بودن باشيم
آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است
آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند
آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند
آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به
دست بياورم
آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد
آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد
آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم
آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد

 

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهپنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:لبخند,, توسط mansoor

سرگذشت درفش کاویان

در پایانه امپراطوری ساسانی و زمان یزدگرد سوم

بهنگام پیروزی اعراب مسلمان بر ایرانیان

سپهبد رستم فرخزاد سپهسالار کل و نایب السلطنه قدرتمند ایران ساسانی، مردی با تدبیر و سرداری دلیر بود. او به خطری که در کمین سرزمینها و آبادی ها و دارایی های ایران بود، پی برده و معتقد بود نباید اجازه داد اعراب مسلمان شده با پیروزیهای کوچک و آشفتگی حاکم بر ایران، جرات حمله های سازمان یافته را پیدا کنند.

اما تو گویی که سرنوشت محتوم اوراق سرگذشتمان بسان سرگذشت سیاوش و پسرش کیخسرو است. پدر که سیاوش بود و شاهزاده ای دلاور و نکو سیرت ، که برای اثبات بی گناهی خود میبایستی از آتش ها گذر کند و در دل بد، که تورانزمین باشد وصلتی و تخم و ترکه ای و تخمه آشتی مابین خوب و بد را پدید آرد. او در این وصلت میبایستی جان را نیز فدا کند که میکند. و پسر که در دل شب پرورده شده و بقول غریبه ها ، امید کین خواهی را در دلهای ایرانیان برانگیخته ، میبایستی مانند پدر دل به آتشها سپرد که میسپارد و جانها را فدای دل میکند و حتی از وصله تن خود. و در انتهای این نبرد تراژدیک، خود نیز بقولی، مثل پک و پکی که میسوزد، می سوزد و دودش می رود بالا و بالا.... و کیخسرو هم بعد از کین خاهی و استوار کردن تخت شاهی از قدرت کناره میگیرد و پارسایی و مینویی پیشه میکند (بخاطر عذاب وجدان؟!) و می گویند: خلیفه دوم که عمر باشد و در تدبیر خوب و هوشمند بود، بر وی (رستم) پیش دستی کرد و در نبرد قادسیه که در سال 637 میلادی و یازده هجری روی داد و سه روز (طبری گوید چهار روز) بیشتر به درازا نکشید، تا اینکه با فرمان خدایشان طوفانی هولناک همراه با خاک و شن به یاری اعراب مسلمان شتافت و با کشته شدن رستم فرخزاد ، سپاه ایران از هم پاشید و درفش کاویان که نمودار شوکت و قدرت و سیادت ایرانیان بود به چنگ فاتحان افتاد و سعد بن وقاص سردار معروف دیروزی ابوسفیان و آنروزی اعراب مسلمان راه پیشروی بسوی تیسفون پایتخت جنوب غربی ساسانیان را گشوده یافت و ...

درفش کاویانی که از ادوار باستانی و حماسه ی، شاهد پیروزیهای رزمی ایرانیان بود، یادگاری از دوران دهاک ستمگر و فریدون پیشدادی و کاوه آهنگر شمرده می شد و در اصل همان پیشدامن چرمین کاوه آهنگر بود، اما درفشی که در جنگ قادسیه به چنگ اعراب مسلمان افتاد و به روایت طبری و دیگر مورخان از پوست پلنگ بود و هشت ارش پهنا و هشت ارش درازا داشت و ایرانیان در هر جنگی که این درفش را همراه داشتند پیروز می شدند و پس از پیروزی گوهری چند بر آن می افزودند و همچنان غرق زر و سیم و دُر و مروارید شده بود و خوارزمی می گوید: این درفش از پوست خرس یا به قولی از پوست شیر ساخته شده و آن را از زر و گوهرهای گرانبها پوشانده و به روایت دیگر پادشاهان درفش کاویان را موجب کامیابی خویش میشمردند و در تزیین آن به جواهر قیمتی، کمال جهد را در آن بکار میبردند. چنان که پس از مدتی تنها جواهر یکتای جهان بود و شاهکار قرون و از عجایب روزگار شمرده میشد( ثعالبی). این درفش را پیشاپیش سپاه میبردند و جز فرماندهی کل سپاه، کسی را شایسته نگهداری آن نمیدانستند و پس از پیروزی در جنگ، پادشاه این درفش را به گنجوری(خزانه داری) می سپرد.

اختر کاویان و تاج خسروان

درفش کاویان از جمله نشانه های شاهی بود و هنگام جنگ اختر کاویان (ستاره کاویان) را پیش تخت شاه میزدند و به فرمان شاه پنج موبد، آنرا پیشاپیش سپاه میبردند و در میدان جنگ به زیبنده ترین پهلوانان میسپردند و پسر خلدون گوید: صورت طلسمی با اعداد و علایم نجومی بر درفش کاویان دوخته شده بود. و به قول مسعودی: در جنگ قادسیه این درفش گرانبها به دست عرب مسلمانی بنام "ضرار ابن الخطاب" افتاد که آنرا به سی هزار دینار فروخت ولی قیمت واقعی آنرا بین یک میلیون و دویست هزار تا دو میلیون دینار برآورد کرده بودند. نوشته اند: سعد بن وقاص این درفش را نیز به دیگر خزاین و جواهرات یزدگرد که خداوند(منظور آلله) نصیب مسلمانان کرده بود افزود و درفش را با تاجها و کمرها و طوق های گوهرنشان و چیزهای دیگر به خدمت امیر المومنین عمر بن الخطاب برد. عمر گفت آن را گشوده ، پاره پاره نمایند و میان مسلمانان قسمت کنند و گویند: پس از جنگ قادسیه در سال 637 میلادی و 15 هجری قمری اسلامی و پیروزی اعراب مسلمان ، جنگ جلولا در همان سال بوقوع پیوست که مسلمانان دوباره پیروز میشوند. و در سال 642 میلادی جنگ نهاوند بوقوع پیوست که مورخین عربی از آن جنگ که سرنوشت ساز بود، بنام فتح الفتوح نام برده و بدین ترتیب ایران و استقلال ایران از نظر سیادت سیاسی و فرهنگی و دینی و اقتصادی از هم پاشید و انسان آزاده ایرانی اهورایی که قرار بود پادشاهی و دادگری کند (بقول یهودان و کتاب مقدس شان تورات) و بهایش را هم بپردازد و خود را سرمشق پادشاهان عالم کند، مثل کورش که از او در تورات بنام مسیح رهاییبخش و کسیکه خدایشان یهوه او را برای نجاتشان فرستاده و در جشنهای مذهبی از او به نیکی یاد میکنند، چنان به ورطه خاموشی و نابودی کشاندند که انگاری حکایت سرگذشت و سرنوشت کیخسرو و پدرش سیاوش را بخود گرفته اند. کیخسرو هویت و منش خود را از دست داده بود برای همین رفت و دیگر کسی ازش اثری ندید و یا اینکه از او کسی سراغی نکرد و کس ندانست که چگونه بزیست و چگونه زندگی را بدرود گفت.

همانطوریکه می دانیم ، قبل از پارساگرایی کیخسرو، وی لهراسب را به جانشینی خود انتخاب کرد و بعد از لهراسب پسرش گشتاسب بپادشاهی رسید که همزمان زرتشت ظهور کرد و جنگ با ارجاسب که شاه توران بعد از افراسیاب بوده، ادامه یافته و اسفندیار که پسر دلیر و دلاور گشتاسب بود در جنگها با ارجاسب رشادتها کرده که بمانند هفت خوان رستم ، به هفت خوان اسفندیار معروف گردیده.

گشتاسب پسرش اسفندیار را جاه طلب میدانست و به زندانش کشید. ارجاسب شاه بار دگر به ایرانزمین تهاجم کرده و درفش کاویان را برای اولین بار به یغما برد. اما خوشحالی در این بود که ارجاسب شاه ، درفش ملی کاویانی را پاره پاره اش نکرد.

گشتاسب شاه بناچار و از روی اراده مردمی ، پسرش شاهزاده دلیر اسفندیار را از زندان آزاد کرده و با او عهد و پیمان می بندد در صورت پیروزی بر ارجاسب و برگرداندن درفش کاویان به ایران، سریر پادشاهی را به او واگذارد.

شاهزاده اسفندیار در خیل بیشماری از دلیران و جنگاوران و سپاهیان به توران عزیمت کرده و طی جنگهای بیشمار بر ارجاسب شاه پیروز گشته و درفش کاویان را سالم به درگاه کیانیان رسانده و مردم به این خاطر به سورها و پایکوبی و جشن ها نشستند....

 

سرگذشت درفش کاویان ، فرش بهارستان و تاج خسروان

بعد از جنگ قادسیه

کُشتن اسیران بتوسط اطفال

در تاریخ طبری و بلعمی آمده:

او( یزدگرد سوم) نخست به حلوان رفت اما چون آنجا را هم امن نمی دانست به طرف ماد رفت در حالیکه بسیاری از ساکنان تیسفون (مداین به عرب) نیز هستی خود را رها کرده.... و پس از آن پایتخت تیسفون هم به تصرف اعراب مسلمان درآمد و سردار عرب در برابر ایوان کسرا اردو زد. کاخ ها انباشته از خزاینی بود که شاهنشاه نتوانست همراه خود ببرد (؟!). سبدهای مُهر و موم شده، انباشته از اشیاء زرین و سیمین جامه های زربفت و گوهرها و اسلحه ها... و تاج خسرو پرویز و قبای او... زره ها و کلاه خودها و شمشیرهایی که همه از طلا بود و زره و جوشن ها و شمشیرهایی که از امپراتور روم و خاقان ترُک و پادشاه هند و بهرام چوبین..... به غنیمت گرفته بودند ، همراه با سلاح های مخصوص پیروز شاه (اسلحه های فیروز شاه ساسانی در جنگ با ترُکان هپتالی) و کواد اول (قباد اول) و هرمزد چهارم و سیاوش و نعمان و... شمشیرهای خسرو و نعمان و تاج را نزد خلیفه عمر بردند و او دستور داد تاج را در مکه بیاویزند و فرش معروف «بهار کسرا» یا «فرش بهارستان» را قطعه قطعه کرده میان اصحاب و سپاهیان تقسیم کنند. معروف است که علی سهم خود را به بیست هزار درهم فروخته و پس از آن خمس و زکات به خلیفه دادند. بقیه را بین شصت هزارسپاهی زیر فرمان سعد وقاص تقسیم کردند که به هر نفر 12000 درهم رسیده (از طبری و بلعمی)...و هلال طرز کشتن رستم را به سعد (نماینده اول عمر در حیره و عراق) خبر داد ... و چون جثه رستم را بیاورد ، ساز و برگ را بدو بخشید... و او ساز برگ را به هفتاد هزار فروخت. اگر کلاه رستم را به دست آورده بود، قیمت آن یکصد هزار درم بود. چند از عبادیان (نام ایلی) پیش سعد آمدند و گفتند: ای امیر (سعد) پیکر رستم را بر در قصر تو دیدیم که سر دیگری بر آن بود و از ضربت در هم کوفته بود.... و سعد بخندید (جالب اینجاست که سعد نماینده عمر قبل از جنگ قادسیه بمدت سه روز روی تخت دراز

می کشید و میگفت که مقعدش تاول زده و حرکت را از او گرفته و از روی تخت فرمان می داد و قبایل رقیب او را به این خاطر مسخره میکردند)... آنگاه کودکان اردو بیامدند و به مسلمانانی که رمق داشتند آب میدادند و مشرکانی(ایرانیان) را که رمقی داشتند میکشتند (بچه هاشون اسیر میکشتند). و گوید: زُهره (اسم مرد) در آنروز بر اسبی بود که عنان آن طنابی بافته بود (یعنی اسب به غنیمت گرفته شده از پارسی) و ساز و برگ جالنوس (نوشته بودند که از شاهان پارسی بود، اما جالنوس سردار بزرگ رستم بود) را پیش سعد آورد و اسیران آنجا گفتند که ساز و برگ جالنوس است. سعد به زُهره گفت تو او را کشتی. گفت : آری. گفت آیا در کشتن کسی به تو کمک کرد. گفت : الله (دو نفر دیگر با زُهره بودند و غنیمت برای هر سه نفر بوده، ولی زُهره می خواست به تنهایی صاحب ساز و برگ جنگی سردار ایرانی شود) و سعد ساز و برگ را بدو داد. ابراهیم گوید: سعد ساز و برگ را برای زُهره زیاد دانست و عمر در این باره باو نوشت که من گفته ام هر که کسی را کشت، ساز و برگش غنیمت اوست و سعد ساز و برگ را به زُهره داد که او به هفتاد هزار درهم فروخت و شعبی گوید: زُهره آنروزها موهای بافته و در جاهلیت اعتباری یافته و در اسلام سخت کوشا و جوان.... و آنچه جالنوس بتن داشت بپوشید که هفتاد و چند هزار میارزید. و چون پیش سعد آمد ساز و برگ را از او بگرفت. سعد گفت : چرا منتظر اجازه من نماندی؟ و به عمر نامه نوشت (معلوم نیست که چه کسی به عمر نامه نوشت) و عمر به سعد نامه نوشت: با زُهره چنین میکنی که چنان شجاعت نمود و هنوز جنگ در پیش داری که می خواهی شاخش بشکنی و قلبش را تباه کنی. ساز و برگ وی را بده و هنگام عطا از کسان دیگر پانصد بیشتر به او بده. و عصمه گوید: عمر به سعد نوشت: من زُهره را بهتر از تو می شناسم . زُهره چیزی از ساز و برگی را که گرفته، نهان نکرده. اگر آنکه درباره او سعایت کرد دروغگو باشد.

غنیمت جنگی ، اعراب قادسیه و عمر بن الخطاب

و یزید ضخم گوید: به عمر گفتند: چه میشود اگر اهل قادسیه (منظور طایفه های عربی که دور و بر قادسیه اسکان داشتند و به مسلمانان ملحق شده بودند) را نیز چون جنگاوران ایام پیش عطا دهی؟ عمر گفت : کسانی را که آن روزها نبودند به آنها ملحق نمی کنم. و درباره اهل قادسیه به عمر گفتند: چه شود اگر کسانی را که خانه و دیارشان دور بوده ، بر کسانی که نزدیک خانه خویش جنگیده اند امتیاز دهی؟ و عمر گفت : چگونه آنها را به سبب دوری دیارشان بر جماعت نزدیک که به دشمن (منظور ایرانیان آنروزی) پیوسته بودند (این اهل قادسیه همان اعرابی بودند که در داخل و حواشی شهرهای مرزی جنوبی ایران زندگی و کار می کردند) امتیاز دهم؟ آنها را برابر نهادم که خواستم به نیکی گرایند. چرا مهاجران (آنهاییکه از مکه به مدینه فرار کرده بودند) با انصاریان (آنهایی که در مدینه بودند) که نزدیک خانه خود می جنگیدند چنین نکردند (یعنی از اول این روش بوده)؟ و سعید بن مرزبان گوید: در آن روز پارسیان پس از هزیمت (فرار یا عقب نشینی) چنان شدند که هزیمت شدگان می شدند. کشته شدند و کار بدانجا رسید که یکی از مسلمانان یکی شان را پیش می خواند که می آمد و جلوی روی او می ایستاد که گردنش را میزد و چنان میشد که وی را با سلاح خود میکشت و چنان می شد که دو مرد بودند (یعنی دو اسیر ایرانی بودند) و می گفت یکی رفیقش را بکشد و این بسیار بود (ایرانیان وقتی اسیر جنگی می گرفتند مثل اسارت کراسوس پادشاه لیدیه (که مطلعان اخبار سلف از او بنام قارون نام میبرند)، بدست کورش بزرگ، آنان هیچوقت گردنشان زده نمی شد ، بلکه کار و مزد میگرفتند و بعد از آزادی خود می توانستند به سرزمین خود باز گردند).... و یونس بن ابی اسحاق گوید: سلمان بن ربیعه باهلی، گروهی از عجمان (ایرانیان) را دید که زیر پرچم ( درفش کاویان) خویش بودند که آن را به زمین کوفته بودند و گفته بودند از اینجا نرویم تا بمیریم. و حمله برد و همه کسانی را که زیر پرچم بودند بکشت و ساز و برگشان را بگرفت.... و طلحه گوید :

از جمله سران فراری (هنگام عقب نشینی) این گروه ها هرمزان بود در مقابل عطار و اهو در مقابل حنظله بن ربیع کاتب پیمبر و زاد بن بهیش در مقابل عاصم و قارن در مقابل قعقاع و از جمله کسانی که دل بمرگ داده بودند، "شهریار پسر کنارا" و پسر "هربذ" و "فرخان اهوازی" و خسرو شنوم همدانی و جالنوس و...

رستم فرخزاد

وقتیکه رستم فرخزاد قبل از جنگ قادسیه ، مغیره از فرستادگان عرب مسلمان را می بیند میگوید:

«شما عربان مردمی تیره روز و مستمند بودید که به بازرگانی یا کار کردن یا سفر پیش ما میآمدید و از غذای ما می خوردید و از آبمان می نوشیدید و در سایه های ما می آرمیدید و برفتید و یاران خویش را خواندید و آنها را نیز بیاوردید. مثال شما چون مردی است که باغ انگوری داشت و شغالی در آن دید و با خود گفت یک شغال چیزی نیست. اما شغال برفت و شغالان دیگر را به باغ خواند. ما خوب می دانیم مستمندی شما عربان را به این کار وا داشته... امسال برگردید که ما را از آبادانی دیارمان و مقابله با دشمنانمان باز داشته اید و ما شترانتان را گندم و خرما بار می کنیم و جامه به شما می دهیم. از دیار ما بروید که خدایتان بسلامت دارد...»

رستم فرخزاد از روی مستمندی و گرسنگی طرف مقابل ، به دل رحمی افتاد و طینت شغال را ندید و شغالان که بسیار شدند ، نه از انگور نشان ماند و نه از باغ انگور.

و با یاد حکیم توس فردوسی

که سی سال رنج برد تا با شاهنامه عجم را زنده کند بدین پارسی و در:

ستایش از درفش کاویان

از آن چرم کآهنگرا ن پشت پای بپوشند هنگام زخم درّای

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه به بازار برخاست گرد

فرو هشت زو سرخ و زرد و بنفش همی خواندش کاویانی درفش

از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه بشاهی به سر بر نهادی کلاه

بر آن بی بها چرم آهنگران برآویختی نو به نو گوهران

که اندر شب تیره خورشید بود جهان را از او دل پر امید بود.

...........................................................

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهدو شنبه 22 آبان 1391برچسب:تیره,روزی,ایران,رمین,, توسط mansoor

 


زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم تو اژدهایی مترصد بلعیدن مرگ: من آغازی به آرامش ابدیم تو آغازی به آلام دنیوی
زندگی:
من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام تو جابری که دریغ از این لحظه نداری
مرگ:
تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی من منتخب آنها برای رهایی از تو
زندگی:
تو فاجعه انفصال عاشق و معشوقی من فرصت دوباره باهم بودنشان
مرگ:
تو بار سنگین اجباری برای زجر کشیدن من جرثومه ای برای گریز از این وادی
زندگی:
تو اشک مادر داغدیده ای من اشک شوق دیدار فرزند مفقود الاثر
مرگ:
تو تولد کودک نامشروع دو بی خانمانی من گریزی برای رهایی از این مخمصه
زندگی:
من لبخند زیبای یک نو مادرم تو خلوت تنهایی یک زوج عاشق
مرگ:
من پایان ناله های یک پیرمرد زمینگیرم تو اصراری زجرآلود به بودن او
زندگی:
من مصور یک بوسه ی شیرین عاشقانه ام تو قطره اشک یک عاشق در هجران معشوق
مرگ:
تو چشم نظاره گر شکنجه های یک شکنجه گری من تیر خلاصی از این عذاب
زندگی:
من عفو یک پدر داغدیده ام تو سنگسار یک زن به جرم عاشق بودن
مرگ:
من خط بطلان به وجود پس از مرگ معشوقم تو جزای جرم زندگی بدون او
زندگی:
من نگاه نوازشگر یک پریزاده ام تو خلوت سرد تنهایی
مرگ:
من فرصت گرم انتقامم تو انتظار بیهوده یک مادر ناباور
زندگی:
من نقطه اوج عروج یک انسانم تو نزول او به پست ترین جای ممکن !
مرگ:
............................... !!!


گرچه از مرگ گریزی نیست و نباید حتی لحظه ای از اون غافل بشیم اما زندگی نیز، فرصتی است که خداوند بما داده و بجاست که ازش کمال لذت رو ببریم و زندگی را آنطور که شایسته است زندگی کنیم

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهجمعه 3 شهريور 1391برچسب:مرگ ,زندگی,, توسط mansoor

 

زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی؟


کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟
گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت؛ سپس کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.
سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید. مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند.
وقتی که مال های گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود!
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد و بخششی که پاداشش اعتماد است بزرگترین گنج هاست......اما افسوس که دیگرکورشی نداریم.

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهپنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:کورش,کجا,اینها,کجا,, توسط mansoor

وصیتی زیبا برای زندگی ابدی از آلبرت انیشتن

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.

آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.

در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید.

بگذارید آن را بستر زندگی بنامم.

بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند.

کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند.

استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.

آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.

عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند…

 

آلبرت انیشتن

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهپنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:آلبرت ,انیشتن,, توسط mansoor

امنیت، آزادی و نان

نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند که یکی از فرزندان او گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد.

سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت.
دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند …
جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک می شوید؟
پدر گفت فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند.
جنگاور گفت تاکنون چه می کردند؟
پدر گفت همراه من کشاورزی می کنند.
جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی؟
پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد.
جنگاور گفت: دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدانهای نبرد است.
آنگاه روی برگرداند و گفت مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند و از آنها دور شد.
جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت سخن پادشاه ایران فرورتیش (فرزند بنیانگذار ایران دیاکو) ! را بگوش بگیرید و کشاورزی کنید و سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد.
فرزند بزرگ رو به پدر پیرش کرد و گفت: پدر بی مهری های ما را ببخش تا پایان زندگی سربازان تو خواهیم بود.

فرمانروایان همواره سه وظیفه مهم در برابر مردمانشان دارند. نخست: امنیت ؛ دوم: آزادی و سوم: نان …

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهپنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:هر,کسی,بهر,کاری,, توسط mansoor

مرده پرست …

 

روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت :

شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟!

خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟

آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و…

خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی !

خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی ؟!…

بعد پشتش را به او کرد و گفت :

مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد .

 

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهپنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:زندگی,کن,, توسط mansoor

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده …

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏بره و از میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیاست.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
کسی که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.

و بالاخره خواهی فهمید که :

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر”فقط یه شوخی بود” هست.

یک کم کنجکاوی پشت “همین طوری پرسیدم” هست.

قدری احساسات پشت “به من چه اصلا” هست.

مقداری خرد پشت “چه میدونم” هست.

و اندکی درد پشت “اشکالی نداره” هست.

 

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهپنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:خواهی ,فهمید,, توسط mansoor

لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد.
((نارسیس)) ——————————
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست.لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی .پرهایش رابزن…خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند .
——————————
هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب چنان به دربسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی بینیم.
((هلن کلر ))
———————————-
برای پخته شدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره درنروید .
——————————
همیشه بهترین راه را برای پیمودن می بینیم اما فقط راهی را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم.
((پائولو کوئلیو))
———————————-
اندیشیدن به پایان هر چیز، شیرینی حضورش را تلخ می کند. بگذار پایان تو را غافلگیر کند، درست مانند آغاز.
——————————-
هیچ کس آنقدر فقیر نیست که نتواند لبخندی به کسی ببخشد و هیچ کس آنقدر ثروتمند نیست که به لبخندی نیاز نداشته باشد.
————————–
بمان تا کاری کنی نه کاری کنیم تا بمانیم. دکتر شریعتی
——————————
از حضرت عیسی پرسیدند که سخت ترین چیز در هستی چیست؟ گفت: خشم خدا. گفتند: از این خشم چگونه امان یابیم. گفت: ترک خشم خویش کنید تا ایمن از خشم خدا شوید.
———————————
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق می گردد، ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است. زیرا او دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند تصور می کند.

——————————-
لحظات شادی خدا را ستایش کن، لحظات سختی خدا را جستجو کن، لحظات آرامش خدا را مناجات کن، لحظات دردآور به خدا اعتماد کن، و در تمام لحظات خداوند را شکر کن.
———————————


شاد بودن بزرگترین انتقامی است که می توان از زندگی گرفت.
—————————————
تاریخ یک ماشین خودکار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد، بلکه تاریخ همان خواهد شد که ما می خواهیم.
((ژان پل سارتر))
————————
بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آن ها تعریف کردید، خجل شوند و اگر بد گفتید، سکوت کنند.
((جبران خلیل جبران))

———————————
مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست، هزینه است!!!!
—————————–
در زندگی از تصور مصیبت های بیشماری رنج بردم که هرگز اتفاق نیفتادند .
————————-
ساده ترین کار جهان این است که خود باشی و دشوارترین کارجهان این است که کسی باشی که دیگران می خواهند

 

 

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهپنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:راه,زندگی,, توسط mansoor
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.