چشمه سار آنیاز
درود ای آبی دریای هستی درود ای آنکه بی من مست مستی درود ای زلال چشمه ساران درود ای شیرمردبختیاران

امروز سر کلاس ـ جامعه شناسی سیاسی بودم. درس در مورد ماکس وبر بود. استاد قبلا؛ در وصف عشق و واکنش های عاطفی و ارزشی و در ستایش برخوردهای این چنینی توضیحاتی داد و بعد مثالی طرح کرد. از بچه ها خواست در مورد کسانی که تو جنگ شهید شدند(با علم به اینکه ممکنه بمیرن) و یا آزاده ها اظهار نظر کنند و اون رو با یکی از موارد سه گانه: عقلایی معطوف به هدف، عارفی و عقلایی معطوف به ارزش واکاوی کنند. اینجا بود که دخترکی وسط بحث پرید و گفت: معلومه، منطقی نبودن دیگه، عقل نداشتن استاد! مو به تنم سیخ شد، وقتی استاد داشت در مورد اون صحنه ها صحبت میکرد، یاد هرگونه ایثار و گذشتی افتادم، از شهدای جنگ، تا همین بچه های عزیزی که پای حرفشون، اعتقادشون، هدفشون و آرمانشون …چه کارها که نمی کنن. تو ذهنم تصاویر مرور می شد، از اون سرهای بریده تو کردستان… تابدن های پاره پاره و کسانی که شرف آدم بودن هستن. کسایی که ستون دنیا رو دوش اونهاست، کسایی که باعث شدن، اسم ما هم بین ادم ها بر بخوره. و الا، اگر منطق دفع خطر و تداوم بقا باشه، که میمون با منطق ترین موجوداته. هان….؟ غیر اینه، همه حیوونا دفع خطر احتمالی رو دارن دیگه! اون مرد کیه که با علم به خطر، برای یه هدف بالاتر، برای یه ارزش، برای یه باور(که سایر موجودات از اون بی بهره هستن) خطر کنه. القصه که به دختره گفتم: عکس العمل منطقی، وقتی از یه طرف ناموس، شرف، خاک، غیرت و… تو در خطره، وقتی زنای جنوبی ضجه زنان دنبال جسد تکه پاره شده شوهرشون می گردن، وقتی دشمن تو یه جنگ نابرابر، با میگ میاد بالای تهران، پایتخت مملکتت و بمب میندازه رو سر زن و بچه خلق الله، اینجا عکس العمل منطقی چیه؟ دختره کمی غر غر کرد و بعد صورتم رو برگردوندم، که صدای زمزمه ای شنیدم، با کنار دستیش میگفت: «ولش کن، بچه شهیده، از همین سهمیه ای ها» دلم سوخت تو دانشگاه مون، من به هر اسمی معروفم، جز این یه رقم. از یه طرف در پروسه های مشخص، هر کسی تو دانشگاه یه دادی میزنه، ما باید بریم جواب پس بدیم که تو ارتباط داشتی با فلان تجمع تو فلان دانشکده و…قاعدتن هم که طبق نظر عزیزان نشسته بر صندلی های دولت، ما خودی نیستیم و سیاه نما و… هستیم و …. از این طرف، این آبجیمون به من میگه سهمیه ای! چیزی نگفتم و بغض گلومو گرفت. لرز کردم. به یاد آدمایی افتادم که واسه اعتقادشون مردن(از اون اول تا حالا) به یاد این افتادم که یه سال پیش حدودا، عزیزی میگفت: «مشکل ما، سیاست، اقتصاد و… نیست، ارزش هامون داره از بین میره» بعد از خودم پرسیدم، آقای مهندس، آقای روشنفکر، آقای استاد، آقای… به قول اون مسافر عزیز، برا کی رانندگی می کنی؟ اینا همشون خوابن… با مملکت ما چه کردند، که الان باید برای شهادت، برای ایثار، برای هفت، یا بیشتر سال اسارت، دنبال دلیل منطقی گشت و اگر پیدا نشد، زیر لب یه دختر، که احتمالا سنگین ترین غم زندگیش گیر حراست بابت شینیون موهاش تو دانشگاس، بگه ( عذر میخوام از همه … ببخشید توروخدا) «…. * بودن» یاد بابام افتادم. یاد عموم افتادم. من که تو روزنامه قبولیم هست«سهمیه عمومی» پاکه پاکم، اونام که سهمیه دارن، ناپاک نیستن، حق شونه از شیر مادر حلال تر. یاد بابام افتادم و خودم، یاد ۲۷ سال بی پدر بودنم. یاد پدر بزرگم که به دو سال نکشید و داغ دوتا پسرو دید. یاد خواهرام و همه بچه شهیدا و بچه جانبازان وآزادگانی این مملکت. ماهم مثل همه، کنار شما، کنار هم بودیم، غیر از اینه؟ خانواده شهید همت، شهید باکری، چرا این مرز بندی ها رو راه می ندازید؟ مگه بچه شهید و بچه جانباز وآزاده به شما چه آسیبی رسوندن؟ ۲۷ سال بابامون نبوده، واسه دفاع از این خاک، جاش بهمون یه سهمیه دادن که اونم خیلی ها نمی گیرن، اصلا بگیرن، ارزش نداره؟ شما حاضرید باباتونو بدید، کل دنیا رو بگیرید؛ حاضرید بسم الله، همین الان بدید. مرز بندی نکنید … چه فرق میکنه منتقد و اصلاح طلب و… که اینجوری در مورد شهدا و خانواده شون حرف میزنه، ما از کسی طلبکار نیستیم. ۲۷ سال ما یتیم بودیم و شما سایه پدر بالا سرتون بوده؛ عمو داشتید و.. عیبی نداره، مبارکه. صدامونم در نمیاد، خون شهیدا(باباهای خودمونو) هر از چندی تو سرمونم میزنن، بازم عب نداره. تورو خدا، لااقل به کسایی که رفتن واسه مملکتشون خون دادن، واسه شما، واسه باباهاتون، واسه همه… بهشون نگید … فحش ندید. خیلی ها رو خود من میشناسم، با اینکه سهمیه هایی دارن که راحت می تونن تو بهترین دانشگاها قبول شن، استفاده نمیکنن، که این فحشا رو به باباهاشون ندید. دل این بچه شهیدا و بچه جانبازا میشکنه، اونا کره … نیستن. اونا … اونام آدمن به خدا. از برکت خون همین شهداس، که همین الانم یه خورده تو این مملکت شرف و غیرت هست… تورو خدا، بهشون فحش ندید، به دوستاتونم بگید ندن، شاید یکیشون پیشتون باشه، کنار دستتون و ندونید. عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهچهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:بغض ,گلومو ,گرفت,, توسط mansoor
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.