چشمه سار آنیاز
درود ای آبی دریای هستی درود ای آنکه بی من مست مستی درود ای زلال چشمه ساران درود ای شیرمردبختیاران

سرگذشت درفش کاویان

در پایانه امپراطوری ساسانی و زمان یزدگرد سوم

بهنگام پیروزی اعراب مسلمان بر ایرانیان

سپهبد رستم فرخزاد سپهسالار کل و نایب السلطنه قدرتمند ایران ساسانی، مردی با تدبیر و سرداری دلیر بود. او به خطری که در کمین سرزمینها و آبادی ها و دارایی های ایران بود، پی برده و معتقد بود نباید اجازه داد اعراب مسلمان شده با پیروزیهای کوچک و آشفتگی حاکم بر ایران، جرات حمله های سازمان یافته را پیدا کنند.

اما تو گویی که سرنوشت محتوم اوراق سرگذشتمان بسان سرگذشت سیاوش و پسرش کیخسرو است. پدر که سیاوش بود و شاهزاده ای دلاور و نکو سیرت ، که برای اثبات بی گناهی خود میبایستی از آتش ها گذر کند و در دل بد، که تورانزمین باشد وصلتی و تخم و ترکه ای و تخمه آشتی مابین خوب و بد را پدید آرد. او در این وصلت میبایستی جان را نیز فدا کند که میکند. و پسر که در دل شب پرورده شده و بقول غریبه ها ، امید کین خواهی را در دلهای ایرانیان برانگیخته ، میبایستی مانند پدر دل به آتشها سپرد که میسپارد و جانها را فدای دل میکند و حتی از وصله تن خود. و در انتهای این نبرد تراژدیک، خود نیز بقولی، مثل پک و پکی که میسوزد، می سوزد و دودش می رود بالا و بالا.... و کیخسرو هم بعد از کین خاهی و استوار کردن تخت شاهی از قدرت کناره میگیرد و پارسایی و مینویی پیشه میکند (بخاطر عذاب وجدان؟!) و می گویند: خلیفه دوم که عمر باشد و در تدبیر خوب و هوشمند بود، بر وی (رستم) پیش دستی کرد و در نبرد قادسیه که در سال 637 میلادی و یازده هجری روی داد و سه روز (طبری گوید چهار روز) بیشتر به درازا نکشید، تا اینکه با فرمان خدایشان طوفانی هولناک همراه با خاک و شن به یاری اعراب مسلمان شتافت و با کشته شدن رستم فرخزاد ، سپاه ایران از هم پاشید و درفش کاویان که نمودار شوکت و قدرت و سیادت ایرانیان بود به چنگ فاتحان افتاد و سعد بن وقاص سردار معروف دیروزی ابوسفیان و آنروزی اعراب مسلمان راه پیشروی بسوی تیسفون پایتخت جنوب غربی ساسانیان را گشوده یافت و ...

درفش کاویانی که از ادوار باستانی و حماسه ی، شاهد پیروزیهای رزمی ایرانیان بود، یادگاری از دوران دهاک ستمگر و فریدون پیشدادی و کاوه آهنگر شمرده می شد و در اصل همان پیشدامن چرمین کاوه آهنگر بود، اما درفشی که در جنگ قادسیه به چنگ اعراب مسلمان افتاد و به روایت طبری و دیگر مورخان از پوست پلنگ بود و هشت ارش پهنا و هشت ارش درازا داشت و ایرانیان در هر جنگی که این درفش را همراه داشتند پیروز می شدند و پس از پیروزی گوهری چند بر آن می افزودند و همچنان غرق زر و سیم و دُر و مروارید شده بود و خوارزمی می گوید: این درفش از پوست خرس یا به قولی از پوست شیر ساخته شده و آن را از زر و گوهرهای گرانبها پوشانده و به روایت دیگر پادشاهان درفش کاویان را موجب کامیابی خویش میشمردند و در تزیین آن به جواهر قیمتی، کمال جهد را در آن بکار میبردند. چنان که پس از مدتی تنها جواهر یکتای جهان بود و شاهکار قرون و از عجایب روزگار شمرده میشد( ثعالبی). این درفش را پیشاپیش سپاه میبردند و جز فرماندهی کل سپاه، کسی را شایسته نگهداری آن نمیدانستند و پس از پیروزی در جنگ، پادشاه این درفش را به گنجوری(خزانه داری) می سپرد.

اختر کاویان و تاج خسروان

درفش کاویان از جمله نشانه های شاهی بود و هنگام جنگ اختر کاویان (ستاره کاویان) را پیش تخت شاه میزدند و به فرمان شاه پنج موبد، آنرا پیشاپیش سپاه میبردند و در میدان جنگ به زیبنده ترین پهلوانان میسپردند و پسر خلدون گوید: صورت طلسمی با اعداد و علایم نجومی بر درفش کاویان دوخته شده بود. و به قول مسعودی: در جنگ قادسیه این درفش گرانبها به دست عرب مسلمانی بنام "ضرار ابن الخطاب" افتاد که آنرا به سی هزار دینار فروخت ولی قیمت واقعی آنرا بین یک میلیون و دویست هزار تا دو میلیون دینار برآورد کرده بودند. نوشته اند: سعد بن وقاص این درفش را نیز به دیگر خزاین و جواهرات یزدگرد که خداوند(منظور آلله) نصیب مسلمانان کرده بود افزود و درفش را با تاجها و کمرها و طوق های گوهرنشان و چیزهای دیگر به خدمت امیر المومنین عمر بن الخطاب برد. عمر گفت آن را گشوده ، پاره پاره نمایند و میان مسلمانان قسمت کنند و گویند: پس از جنگ قادسیه در سال 637 میلادی و 15 هجری قمری اسلامی و پیروزی اعراب مسلمان ، جنگ جلولا در همان سال بوقوع پیوست که مسلمانان دوباره پیروز میشوند. و در سال 642 میلادی جنگ نهاوند بوقوع پیوست که مورخین عربی از آن جنگ که سرنوشت ساز بود، بنام فتح الفتوح نام برده و بدین ترتیب ایران و استقلال ایران از نظر سیادت سیاسی و فرهنگی و دینی و اقتصادی از هم پاشید و انسان آزاده ایرانی اهورایی که قرار بود پادشاهی و دادگری کند (بقول یهودان و کتاب مقدس شان تورات) و بهایش را هم بپردازد و خود را سرمشق پادشاهان عالم کند، مثل کورش که از او در تورات بنام مسیح رهاییبخش و کسیکه خدایشان یهوه او را برای نجاتشان فرستاده و در جشنهای مذهبی از او به نیکی یاد میکنند، چنان به ورطه خاموشی و نابودی کشاندند که انگاری حکایت سرگذشت و سرنوشت کیخسرو و پدرش سیاوش را بخود گرفته اند. کیخسرو هویت و منش خود را از دست داده بود برای همین رفت و دیگر کسی ازش اثری ندید و یا اینکه از او کسی سراغی نکرد و کس ندانست که چگونه بزیست و چگونه زندگی را بدرود گفت.

همانطوریکه می دانیم ، قبل از پارساگرایی کیخسرو، وی لهراسب را به جانشینی خود انتخاب کرد و بعد از لهراسب پسرش گشتاسب بپادشاهی رسید که همزمان زرتشت ظهور کرد و جنگ با ارجاسب که شاه توران بعد از افراسیاب بوده، ادامه یافته و اسفندیار که پسر دلیر و دلاور گشتاسب بود در جنگها با ارجاسب رشادتها کرده که بمانند هفت خوان رستم ، به هفت خوان اسفندیار معروف گردیده.

گشتاسب پسرش اسفندیار را جاه طلب میدانست و به زندانش کشید. ارجاسب شاه بار دگر به ایرانزمین تهاجم کرده و درفش کاویان را برای اولین بار به یغما برد. اما خوشحالی در این بود که ارجاسب شاه ، درفش ملی کاویانی را پاره پاره اش نکرد.

گشتاسب شاه بناچار و از روی اراده مردمی ، پسرش شاهزاده دلیر اسفندیار را از زندان آزاد کرده و با او عهد و پیمان می بندد در صورت پیروزی بر ارجاسب و برگرداندن درفش کاویان به ایران، سریر پادشاهی را به او واگذارد.

شاهزاده اسفندیار در خیل بیشماری از دلیران و جنگاوران و سپاهیان به توران عزیمت کرده و طی جنگهای بیشمار بر ارجاسب شاه پیروز گشته و درفش کاویان را سالم به درگاه کیانیان رسانده و مردم به این خاطر به سورها و پایکوبی و جشن ها نشستند....

 

سرگذشت درفش کاویان ، فرش بهارستان و تاج خسروان

بعد از جنگ قادسیه

کُشتن اسیران بتوسط اطفال

در تاریخ طبری و بلعمی آمده:

او( یزدگرد سوم) نخست به حلوان رفت اما چون آنجا را هم امن نمی دانست به طرف ماد رفت در حالیکه بسیاری از ساکنان تیسفون (مداین به عرب) نیز هستی خود را رها کرده.... و پس از آن پایتخت تیسفون هم به تصرف اعراب مسلمان درآمد و سردار عرب در برابر ایوان کسرا اردو زد. کاخ ها انباشته از خزاینی بود که شاهنشاه نتوانست همراه خود ببرد (؟!). سبدهای مُهر و موم شده، انباشته از اشیاء زرین و سیمین جامه های زربفت و گوهرها و اسلحه ها... و تاج خسرو پرویز و قبای او... زره ها و کلاه خودها و شمشیرهایی که همه از طلا بود و زره و جوشن ها و شمشیرهایی که از امپراتور روم و خاقان ترُک و پادشاه هند و بهرام چوبین..... به غنیمت گرفته بودند ، همراه با سلاح های مخصوص پیروز شاه (اسلحه های فیروز شاه ساسانی در جنگ با ترُکان هپتالی) و کواد اول (قباد اول) و هرمزد چهارم و سیاوش و نعمان و... شمشیرهای خسرو و نعمان و تاج را نزد خلیفه عمر بردند و او دستور داد تاج را در مکه بیاویزند و فرش معروف «بهار کسرا» یا «فرش بهارستان» را قطعه قطعه کرده میان اصحاب و سپاهیان تقسیم کنند. معروف است که علی سهم خود را به بیست هزار درهم فروخته و پس از آن خمس و زکات به خلیفه دادند. بقیه را بین شصت هزارسپاهی زیر فرمان سعد وقاص تقسیم کردند که به هر نفر 12000 درهم رسیده (از طبری و بلعمی)...و هلال طرز کشتن رستم را به سعد (نماینده اول عمر در حیره و عراق) خبر داد ... و چون جثه رستم را بیاورد ، ساز و برگ را بدو بخشید... و او ساز برگ را به هفتاد هزار فروخت. اگر کلاه رستم را به دست آورده بود، قیمت آن یکصد هزار درم بود. چند از عبادیان (نام ایلی) پیش سعد آمدند و گفتند: ای امیر (سعد) پیکر رستم را بر در قصر تو دیدیم که سر دیگری بر آن بود و از ضربت در هم کوفته بود.... و سعد بخندید (جالب اینجاست که سعد نماینده عمر قبل از جنگ قادسیه بمدت سه روز روی تخت دراز

می کشید و میگفت که مقعدش تاول زده و حرکت را از او گرفته و از روی تخت فرمان می داد و قبایل رقیب او را به این خاطر مسخره میکردند)... آنگاه کودکان اردو بیامدند و به مسلمانانی که رمق داشتند آب میدادند و مشرکانی(ایرانیان) را که رمقی داشتند میکشتند (بچه هاشون اسیر میکشتند). و گوید: زُهره (اسم مرد) در آنروز بر اسبی بود که عنان آن طنابی بافته بود (یعنی اسب به غنیمت گرفته شده از پارسی) و ساز و برگ جالنوس (نوشته بودند که از شاهان پارسی بود، اما جالنوس سردار بزرگ رستم بود) را پیش سعد آورد و اسیران آنجا گفتند که ساز و برگ جالنوس است. سعد به زُهره گفت تو او را کشتی. گفت : آری. گفت آیا در کشتن کسی به تو کمک کرد. گفت : الله (دو نفر دیگر با زُهره بودند و غنیمت برای هر سه نفر بوده، ولی زُهره می خواست به تنهایی صاحب ساز و برگ جنگی سردار ایرانی شود) و سعد ساز و برگ را بدو داد. ابراهیم گوید: سعد ساز و برگ را برای زُهره زیاد دانست و عمر در این باره باو نوشت که من گفته ام هر که کسی را کشت، ساز و برگش غنیمت اوست و سعد ساز و برگ را به زُهره داد که او به هفتاد هزار درهم فروخت و شعبی گوید: زُهره آنروزها موهای بافته و در جاهلیت اعتباری یافته و در اسلام سخت کوشا و جوان.... و آنچه جالنوس بتن داشت بپوشید که هفتاد و چند هزار میارزید. و چون پیش سعد آمد ساز و برگ را از او بگرفت. سعد گفت : چرا منتظر اجازه من نماندی؟ و به عمر نامه نوشت (معلوم نیست که چه کسی به عمر نامه نوشت) و عمر به سعد نامه نوشت: با زُهره چنین میکنی که چنان شجاعت نمود و هنوز جنگ در پیش داری که می خواهی شاخش بشکنی و قلبش را تباه کنی. ساز و برگ وی را بده و هنگام عطا از کسان دیگر پانصد بیشتر به او بده. و عصمه گوید: عمر به سعد نوشت: من زُهره را بهتر از تو می شناسم . زُهره چیزی از ساز و برگی را که گرفته، نهان نکرده. اگر آنکه درباره او سعایت کرد دروغگو باشد.

غنیمت جنگی ، اعراب قادسیه و عمر بن الخطاب

و یزید ضخم گوید: به عمر گفتند: چه میشود اگر اهل قادسیه (منظور طایفه های عربی که دور و بر قادسیه اسکان داشتند و به مسلمانان ملحق شده بودند) را نیز چون جنگاوران ایام پیش عطا دهی؟ عمر گفت : کسانی را که آن روزها نبودند به آنها ملحق نمی کنم. و درباره اهل قادسیه به عمر گفتند: چه شود اگر کسانی را که خانه و دیارشان دور بوده ، بر کسانی که نزدیک خانه خویش جنگیده اند امتیاز دهی؟ و عمر گفت : چگونه آنها را به سبب دوری دیارشان بر جماعت نزدیک که به دشمن (منظور ایرانیان آنروزی) پیوسته بودند (این اهل قادسیه همان اعرابی بودند که در داخل و حواشی شهرهای مرزی جنوبی ایران زندگی و کار می کردند) امتیاز دهم؟ آنها را برابر نهادم که خواستم به نیکی گرایند. چرا مهاجران (آنهاییکه از مکه به مدینه فرار کرده بودند) با انصاریان (آنهایی که در مدینه بودند) که نزدیک خانه خود می جنگیدند چنین نکردند (یعنی از اول این روش بوده)؟ و سعید بن مرزبان گوید: در آن روز پارسیان پس از هزیمت (فرار یا عقب نشینی) چنان شدند که هزیمت شدگان می شدند. کشته شدند و کار بدانجا رسید که یکی از مسلمانان یکی شان را پیش می خواند که می آمد و جلوی روی او می ایستاد که گردنش را میزد و چنان میشد که وی را با سلاح خود میکشت و چنان می شد که دو مرد بودند (یعنی دو اسیر ایرانی بودند) و می گفت یکی رفیقش را بکشد و این بسیار بود (ایرانیان وقتی اسیر جنگی می گرفتند مثل اسارت کراسوس پادشاه لیدیه (که مطلعان اخبار سلف از او بنام قارون نام میبرند)، بدست کورش بزرگ، آنان هیچوقت گردنشان زده نمی شد ، بلکه کار و مزد میگرفتند و بعد از آزادی خود می توانستند به سرزمین خود باز گردند).... و یونس بن ابی اسحاق گوید: سلمان بن ربیعه باهلی، گروهی از عجمان (ایرانیان) را دید که زیر پرچم ( درفش کاویان) خویش بودند که آن را به زمین کوفته بودند و گفته بودند از اینجا نرویم تا بمیریم. و حمله برد و همه کسانی را که زیر پرچم بودند بکشت و ساز و برگشان را بگرفت.... و طلحه گوید :

از جمله سران فراری (هنگام عقب نشینی) این گروه ها هرمزان بود در مقابل عطار و اهو در مقابل حنظله بن ربیع کاتب پیمبر و زاد بن بهیش در مقابل عاصم و قارن در مقابل قعقاع و از جمله کسانی که دل بمرگ داده بودند، "شهریار پسر کنارا" و پسر "هربذ" و "فرخان اهوازی" و خسرو شنوم همدانی و جالنوس و...

رستم فرخزاد

وقتیکه رستم فرخزاد قبل از جنگ قادسیه ، مغیره از فرستادگان عرب مسلمان را می بیند میگوید:

«شما عربان مردمی تیره روز و مستمند بودید که به بازرگانی یا کار کردن یا سفر پیش ما میآمدید و از غذای ما می خوردید و از آبمان می نوشیدید و در سایه های ما می آرمیدید و برفتید و یاران خویش را خواندید و آنها را نیز بیاوردید. مثال شما چون مردی است که باغ انگوری داشت و شغالی در آن دید و با خود گفت یک شغال چیزی نیست. اما شغال برفت و شغالان دیگر را به باغ خواند. ما خوب می دانیم مستمندی شما عربان را به این کار وا داشته... امسال برگردید که ما را از آبادانی دیارمان و مقابله با دشمنانمان باز داشته اید و ما شترانتان را گندم و خرما بار می کنیم و جامه به شما می دهیم. از دیار ما بروید که خدایتان بسلامت دارد...»

رستم فرخزاد از روی مستمندی و گرسنگی طرف مقابل ، به دل رحمی افتاد و طینت شغال را ندید و شغالان که بسیار شدند ، نه از انگور نشان ماند و نه از باغ انگور.

و با یاد حکیم توس فردوسی

که سی سال رنج برد تا با شاهنامه عجم را زنده کند بدین پارسی و در:

ستایش از درفش کاویان

از آن چرم کآهنگرا ن پشت پای بپوشند هنگام زخم درّای

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه به بازار برخاست گرد

فرو هشت زو سرخ و زرد و بنفش همی خواندش کاویانی درفش

از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه بشاهی به سر بر نهادی کلاه

بر آن بی بها چرم آهنگران برآویختی نو به نو گوهران

که اندر شب تیره خورشید بود جهان را از او دل پر امید بود.

...........................................................

عضوشوید .نظردهید. عزیزشوید ..آنیـــــــاز)برای همــیشــه یــــــاد ونامــــش زنــــده خواهــــد ماند )


نوشته شدهدو شنبه 22 آبان 1391برچسب:تیره,روزی,ایران,رمین,, توسط mansoor
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.